استاد جوادعلیزاده
جوادعلیزاده
کاریکاتوریست
متولد: ۱۹ تیر ۱۳۳۱، اردبیل
دیپلم طبیعی ۱۳۵۰، تهران
لیسانس ترجمه زبان انگلیسی از مدرسه عالی ترجمه، تهران، ۱۳۵۴
نمایشگاه انفرادی در ایران و تعداد کثیری نمایشگاه گروهی در ایران و خارج بیش از ۲۸ تقدیرنامه، دیپلم افتخار و جایزه از نمایشگاهها و مسابقات در ترکیه، بلژیک، لهستان، مجارستان، انگلستان، یوگسلاوی، آمریکا، ایتالیا، فرانسه و…
صاحب امتیاز و مدیر مسئول نشریه طنز و کاریکاتور از ۱۳۶۹ تا امروز
جواد علیزاده در محله پیر عبدالملک اردبیل متولد شد. مدتی بعد پدرش که کار دولتی داشت، به سمت رییس کشت و صنعت مغان، به روستای <شاه آباد> مغان منتقل میشود و حدوداً سه سال در آنجا زندگی میکنند. <خاطرات بسیار شیرینی از این دوران به خاطر دارم; خانه ما از یک طرف چسبیده به کارخانهای بود که قطعات کمباین و تراکتور را مونتاژ میکردند و از طرف دیگر مشرف به دشت وسیع و زیبایی بود. یادم است که با گرم شدن هوا، سرو کله مارهای زیادی در این دشت پیدا میشد. آنها را که میدیدم دنبالشان میکردم. خاطره دیگرم مربوط به سگی است که از آن نگهداری میکردیم. الفت عجیبی با من داشت و همبازی خوبی برایم بود.
همچنین به خاطرم هست که روی سربرگهایی که پدرم از اداره به خانه میآورد نقاشی میکشیدم. اگرچه مادرم میگفت که این کا ر را پیشتر از این انجام میدادم.>
بعد از مدتی پدر، دشت مغان را با همه جاذبههایی که برای کودکانش داشت، به قصد زندگی و کار در تهران ترک گفت. بایستی بچهها در محیط بزرگتری رشد کنند.(۱۳۳۷) جواد علیزاده در محله پیر عبدالملک اردبیل متولد شد. مدتی بعد پدرش که کار دولتی داشت، به سمت رییس کشت و صنعت مغان، به روستای <شاه آباد> مغان منتقل میشود و حدوداً سه سال در آنجا زندگی میکنند. <خاطرات بسیار شیرینی از این دوران به خاطر دارم; خانه ما از یک طرف چسبیده به کارخانهای بود که قطعات کمباین و تراکتور را مونتاژ میکردند و از طرف دیگر مشرف به دشت وسیع و زیبایی بود. یادم است که با گرم شدن هوا، سرو کله مارهای زیادی در این دشت پیدا میشد. آنها را که میدیدم دنبالشان میکردم. خاطره دیگرم مربوط به سگی است که از آن نگهداری میکردیم. الفت عجیبی با من داشت و همبازی خوبی برایم بود.
همچنین به خاطرم هست که روی سربرگهایی که پدرم از اداره به خانه میآورد نقاشی میکشیدم. اگرچه مادرم میگفت که این کا ر را پیشتر از این انجام میدادم.>
بعد از مدتی پدر، دشت مغان را با همه جاذبههایی که برای کودکانش داشت، به قصد زندگی و کار در تهران ترک گفت. بایستی بچهها در محیط بزرگتری رشد کنند.(۱۳۳۷)
خانهای جهت سکونت در حوالی میدان راهآهن، خیابان تهرانچی، کوچه کمپانی (انتهای کوچه بسیار باریکی) خریداری میکند. سالهای تحصیل فرا رسید و در مدرسه <شه پرست> که بعداً به <هوشمند> تغییر اسم داد، ثبت نامش کردند. (۱۳۳۸-۴۳) نقاشی مهمترین سرگرمی او در این سالها شد، کمتر اهل معاشرت بود و روحیه انزواطلبی داشت.
تنهایی و سکوت را بیشتر ترجیح میداد. چنانچه کمابیش هنوز نیز این خصلت با او هست.
در سالهای دبستان مهارتش در نقاشی، مهمترین مشخصه او شد. <در تمام سالهای دبستان در مسابقات نقاشی مقام آوردم و تشویق شدم. به خصوص از طرف مدیر مدرسه خانم <شهپرست> و همسرشان آقای <قاسملو>. آنها ضمن اینکه جایزههای متعددی به من دادند، نقاشیهایم را نیز برای چاپ، به مجله کودکان فرستادند، که این تشویق بزرگی در آن دوران برای من شد.>
تشویقها و حمایتهای خانواده نیز، از کاری که جواد انجام میداد، قطعاً در راهی که بعد انتخاب کرد، موثر بود. <پدر و مادرم هر دو اهل مطالعه بودند و به طور مرتب مجله و روزنامه میخواندند. ضمن اینکه پدرم مردی خوش ذوق و خطاط بسیار خوبی نیز بود. تصاویر مجلات برای من جذابیت زیادی داشتند. به خصوص نقاشیهای <کمیک استریپ> (داستانهای مصوری که موضوع آنها فیلمها و سریالهای تلویزیونی بودند) همچنین تصاویر کتابهای درسی، بخصوص کتاب تاریخ، تاثیر زیادی روی علاقهها و شخصیت من داشتند.>
دوران دبستان که سپری شد، از خیابان تهرانچی به نارمک نقل مکان کردند. <زمانی که به نارمک رفتیم، هنوز جایی بسیار خلوت و ییلاقی بود و از امکانات شهری مثل آب لولهکشی و کوچههای آسفالت در آن خبری نبود. آب مصرفی ما، از طریق قنات و یا ماشینهای تانکری که آب میآوردند تامین میشد. در طی سالهای نوجوانی و آغاز جوانی، شاهد چگونگی شکلگیری، رشد و گسترش منطقه بودم.> <در نارمک روحیه اجتماعیتری پیدا کردم و این اتفاق از فوتبال شروع شد. به فوتبال بسیار علاقه داشتم و بازی میکردم. چنانکه هنوز نیز علاقهمند هستم، اگرچه دیگر بازی نمیکنم. در این بازیها بود که به تدریج معنای همکاری و گذشت کردن را یاد گرفتم. یعنی توپ را به همبازی پاس دادن و ایجاد امکانی که او بتواند گل بزند. در حالیکه این امکان نیز برای تو فراهم است.>
دوران دبیرستان را در مدرسه خوارزمی (یک سال اول در دبیرستان خوارزمی شماره ۲ میدان بهارستان، سپس دبیرستان خوارزمی شماره ۳ در منطقه شرق تهران و در ایستگاه تهراننو) گذراند. <پدرم به تحصیل ما خیلی اهمیت میداد و ما را در بهترین مدارس آن زمان اسمنویسی کرد. در آن موقع دبیرستانهای البرز و خوارزمی جزو بهترین مدارس تهران محسوب میشدند.>
میل به بازنمایی واقعیت در طراحی و نقاشیهایی که علیزاده میکشید، در این زمان غالب میشود و تصاویر مجلات منبع و موضوعی برای طراحی و نقاشیهای او میشوند. <با شوق و ذوق زیادی مجلات خارجی را به خاطر عکسهایی که داشتند، خریداری میکردم. در خیابان انقلاب به راحتی میشد مجلات خارجی ارزان قیمتی خریداری کرد. چهره هنرپیشهها را میکشیدم و سعی میکردم تا کاملاً شبیه شوند. گاهی با مداد رنگی و یا آب رنگ آنها را رنگ آمیزی میکردم. وسیلههایی که هنوز نیز در کارهایم از آنها استفاده میکنم. آقای داداشزاده که معلم هنر ما در سیکل اول دبیرستان بود، مرا بسیار تشویق میکرد و کتابهایی را که در این زمینه داشت در اختیارم میگذاشت.>
کمکم به کپی از روی کاریکاتور نیز علاقهمند شدم، ولی خیلی زود دریافتم که میتوانم از خودم ایده داشته و آنها را بکشم. به چهره نیز علاقهمند شده و از روی چهره دبیران، همکلاسها و تصاویر هنرپیشهها، کاریکاتور میکشیدم. گاهی این کاریکاتورها را که صرفاً کمیک و خندهدار بودند، برای مجلات میفرستادم، که برخی از آنها نیز چاپ شدند.>
<سال ۱۳۴۸ مجله کاریکاتور که توسط <محسن دولو> چاپ میشد، مسابقهای گذاشت و در آن، طرح من برنده شد. موضوع آن مربوط به جنگ اعراب و اسراییل که در آن زمان به اوج خود رسیده بود، میشد. برای این منظور یک کمیک دو صحنهای طراحی کردم که در صحنه اول آمریکا و شوروی (دو ابر قدرت آن زمان) هرکدام در گوش یک عرب و یک اسرائیلی چیزی میگفتند و در صحنه بعد، این دو به جان هم افتادهو هر دو ابر قدرت به شدت در حال خنده بودند. شاید همین خصوصیت بچهگانه طرح بود، که باعث شد تا در مجله معروف و معتبر امریکایی <مید ایست> چاپ شود. این اتفاق نه تنها موجب خوشحالی بیحد من، بلکه باعث شد تا آقای دولو، مرا برای همکاری در مجله خودش دعوت کند. این سرآغازی شد تا کاریکاتور را خیلی جدی دنبال کنم.>(1349)
ابتدا دو سالی را بدون دستمزد به کار پرداختم. بیشتر چاپ کار برایم مهم بود تا جنبه مادی آن. ضمن اینکه در دفتر مجله از نزدیک با بزرگانی مثل <کامبیز درم بخش> و <احمد سخاورز> نحوه کار کردن آنها آشنا شدم.>
جواد علیزاده سال ۱۳۵۰ در رشته علوم طبیعی دیپلم گرفت. همان سال در کنکور شرکت و در رشته <مترجمی زبان انگلیسی> در <مدرسه عالی ترجمه> پذیرفته شد. (۵۴ ۱۳۵۰-)
بعد از یک سالی که در همکاریام با مجله کاریکاتور وقفه افتاد، همکاری خود را از سال ۱۳۵۳ با آن در ازای دریافت دستمزد ادامه دادم. در این زمان مجله فکاهی <توفیق> خیلی حرفهای و در سطح دیگری فعالیت میکرد و گروهی کاریکاتوریست نخبه با آن همکاری داشتند.>
تحصیل در دانشگاه که تمام شد، دو سال به سربازی رفت. (۱۳۵۴-۵۶) <به عنوان افسر وظیفه، در دانشکده افسری که زبان انگلیسی تدریس میکردم.>
بعد از پایان خدمت و با شرکت در آزمون ورودی <صنایع هلیکوپترسازی> برای استخدام پذیرفته شد. <ولی وقتی فهمیدند که برای نشریات کاریکاتور میکشم، از من خواستند این کار را کنار گذاشته و یا با اسم مستعار آنرا ادامه دهم. هم زمان مدتی بود که با روزنامه کیهان نیز وارد همکاری شده بودم. آنجا هم شرایطی برای استخدام من فراهم شد. در حالیکه حقوق دریافتی از روزنامه کیهان تقریباً نصف حقوقی میشد که صنایع هلیکوپترسازی برای من تعیین کرده بود، با این وجود کار و استخدام در روزنامه کیهان و ادامه کاریکاتور را ترجیح دادم. بدین ترتیب نوروز سال ۱۳۵۷ به استخدام روزنامه کیهان درآمدم. اما این همکاری تا سال ۱۳۶۰ بیشتر ادامه نیافت و ناچار به ترک آن شدم.> سال ۱۳۵۷ دوران اوجگیری قیامی بود که به انقلاب اسلامی در بهمن ماه همان سال منتهی شد. در این ایام، در حالیکه عامه مردم، مهمترین موضوع و حامیان این انقلاب بودند و همچنین فضای اجتماعی نسبتاً بازی که حاصل این شرایط بود، موجب شدند تا کاریکاتور را که تا پیش از این با زبانی چند پهلو و گاه مبهم به شرایط سیاسی و گاه اجتماعی روز اشاره داشت، وارد مرحله تازهای از آزادی بیان و صراحت پیام کند. <در این سال بدون ترس از کنترل و حساسیت شدید ساواک، کاریکاتورهای سیاسی زیاد و تندی بر علیه حکومت وقت کشیدم که در روزنامه کیهان و چند نشریه دیگر چاپ شدند.>
نخستین نمایش انفرادی کاریکاتورهای علیزاده در این سال نیز اتفاق افتاد. (نگارخانه نقش در میدان توحید و با موضوع صادق هدایت) <کتابهای صادق هدایت را خوانده و براساس آنها طراحی کردم. یک از این طرحها در کتابِ گرافیس اَنیوال چاپ شد که چاپ آن در این کتاب برای هر کاریکاتوریستی اعتبار است.>
فضای باز شکل گرفته در ایام انقلاب، به مرور امکان فعالیت مجدد نشریات فکاهی توقیف شده در گذشته و ظهور نشریات تازهای را فراهم کرد: بهلول، دَخو، شیپور، نمکدون، فانوس و…
از سال ۱۳۶۰ فعالیت بسیاری از نشریات فکاهی شکل گرفته در سالهای اخیر به تدریج متوقف شد و بنابراین زمینههای کمتری نیز برای ادامه کار کاریکاتوریستها باقی ماند. <در سالهای ۶۰ و ۶۱ برخورد مشخصی با کاریکاتور نمیشد و عدهای از صاحبان جراید، کاریکاتور را جدی نمیگرفتند. این امر باعث شد که یک دوران رکود در این زمینه به وجود آید.>(1)
ادامه این رکورد تا چند سالی ادامه یافت و طبعاً برای کاریکاتوریستهایی که تنها از طریق کاریکاتور امرار معاش میکردند، با دشواری همراه شد. <فقدان زمینههای کار باعث شد تا خود اقدام به تهیه مجوز برای راهاندازی نشریه کنم. سال ۱۳۶۳ تاریخ درخواست مجوزی بود که نهایتاً سال ۱۳۶۹ با آن موافقت شد.> در طی این مدت دست به انتشار گاهنامههایی پیرامون مسائلی که اصلاً سیاسی نبوده و بیشتر مایههای طنز و شوخی داشتند، پرداخت. اگرچه در این زمان بروز مشکلات زندگی و اجتماعی، رفته رفته طنز سیاه را نیز به کارهای وی افزود. <فوتبال، سینما، علوم و… موضوعات گاهنامههایی بودند که حدوداً دوازدهتایی از آنها را منتشر کردم و استقبال بسیار خوبی نیز از آنها میشد. برای موضوع فوتبال ابتدا یک مسابقه تخیلی ساخته و سپس برای آنها طراحی کردم. این زمان اوج شهرت و محبوبیت مارادونا، فوتبالیست مورد علاقه من و سوژهای برای کاریکاتورهایم بود.>
برای موضوعات علمی نیز به اینشتین و نظریه نسبیت او، که توجه و علاقه مرا برانگیخت، پرداختم. به همین جهت، کتابهایی که مربوط به نظریات علمی او میشد را مطالعه کرده و دیدم برخی از نظریههای او، یا کلاً نظریههایی علمی سادهای که زبان قابل فهمی دارند (مثلاً اینکه نور وزن دارد) میتواند سوژههای مناسبی برای کاریکاتور باشند. چنین سوژههایی با آنچه معمولاً در جراید به آنها پرداخته میشد، متفاوت، به هرحال پرداختن به چنین مضمونی، نیز به نوعی نوآوری بود.> <سعی کردم با اینشتین شوخی کنم… خود او بسیار شوخ و متواضع بود. همین نسبی اندیشیاش باعث تواضعی در او شده بود. طوری که هیچ موقع خودش را جدی نمیگرفت. من بیشتر سعی کردم شخصیت او را اینگونه نشان دهم.>(2) <شوخ طبعی، آزاد و رها بودنش، موهای آشفته و بیخیالی اینشتین برای من خیلی جالب بودند.>
در سالهای جنگ تا مدتها مجله نمکدون تنها نشریه مربوط به طنز بود و در آن نیز فعالیت میکردم. این مجله مجوز دائمی نداشت و میبایست شماره به شماره و هر بار برای آن مجوز گرفته میشد. این نشریه کاملاً غیرسیاسی بود و صرفاً جنبه طنز و سرگرمی داشت و نهایتاً ادامه انتشار آن نیز متوقف شد.> تداوم کار و فعالیت در نشریات با همکاری با روزنامه <ابرار> ادامه مییابد. شرکت در مسابقات و نمایشگاههای بینالمللی در خارج از کشور را تقریباً از همان شروع فعالیت خود آغاز میکند، از این طریق موفقیتهای زیادی نیز تاکنون کسب کرده است. از جمله جایزه اول نمایشگاه انگلت فرانسه (۱۹۹۰)، برنده مدال نقره از فستیوال کاریکاتورهای ورزشی ایتالیا (۱۹۸۹ و ۱۹۹۱)، جایزه نخل نقرهای نمایشگاه بوردیگرای ایتالیا (۱۹۹۶) و…
حضور در این عرصهها، کاریکاتورهای او را به صفحات تعداد زیادی از مطبوعات خارج از کشور کشاند و بدینترتیب آثارش در نزدیک به صد نشریه خارجی، تاکنون به چاپ رسیده است. <اما با این وجود هیچگاه نتوانستم تنها از طریق طراحی کاریکاتور امرار معاش کنم، همیشه از طریق کار جنبی دیگری موفق به انجام آن شدم. چنانکه هم اکنون نیز از طریق انتشار مجله <طنز و کاریکاتور> این امر صورت میگیرد.>
مقدمات انتشار مجله <طنز و کاریکاتور> را بلافاصله بعد از دریافت مجوز، در زمستان سال ۱۳۶۹ آغاز کرد و تاکنون با انتشار دویست شماره، موفق شده به طور مرتب هر ماه یک شماره از آن را به چاپ برساند. <طنز و کاریکاتور> مجلهای است که درآمد آن تاکنون نه از طریق درج آگهی، بلکه از طریق تیراژ بالا و فروش نسخههای آن به دست آمده است. اگرچه کم شدن تیراژ آن در زمان اخیر، انتشار آن را مواجه با بحران کرده است. <چاپ این مجله برای من مهم و لذت بخش است. در آن از مطالب و طنزهای تجسمی استفاده میکنم. چون اساساً تنوع را دوست دارم. بنابراین در آن از طنزهای عامیانه که در آن هم شوخی است و هم به مسائل جدی میپردازد، دارای تکیه کلامهای بامزه و محاورهای است، استفاده میکنم و هم از طنزهای روشنفکرانه. خودم نیز در هر دو بخش کار میکنم. یعنی در کنار کارهای شاد و کمیک و عامهپسند، کار روشنفکرانه نیز میکنم. موضوع آنها را نیز از مسایل جور واجور اطرافم و علاقههای خودم به هنر پیشهها، فوتبالیستها، فیلمهای که دیدهام و… اقتباس میکنم.>
جواد علیزاده در گفتگو با افشین سبوکی (کاریکاتوریست) درباره کاریکاتورهای خود اینگونه توضیح داده است: <من در تمام زمینههای کاریکاتور کار کردم. شاید این به دلیل علاقهام به تمامی شاخههای این هنر باشد. معمولاً کارهای من دارای دو شخصیت هستند، هم میتوانم کارهای ژورنالیستی بکشم و هم کارهای تلخ و سیاه، فکر میکنم که روحیه خودم اینجوری است، یعنی هم شخصیت جدی دارم و هم شخصیت فکاهی! هنوز درست نتوانستم خودم را بشناسم! البته مقداری هم اجبار باعث شده که من در هم زمینهها کاریکاتور کار کنم. در جهان، کاریکاتوریستها معمولاً یک شیوه روشن را در کاریکاتور دنبال میکنند. به طور مثال مولاتیه در کاریکاتور چهره، توپور در طنز سیاه و موردیلو در کمیک محض کار میکنند. زمینه کارهای من، معمولاً ژورنالیستی است، کاریکاتورهای بدون شرح، کارهای سیاسی، اجتماعی و ورزشی. احساس میکنم که توان کار کردن در همه زمنیهها را داشتهام. هر چند این دلهره را دارم که هیچوقت نتوانستم شخصیت اصلیام را در کارهایم پیدا کنم و این پراکنده کاری به کارم لطمه بزند.>
وی در ادامه درباره روش کار خود میگوید: <من به طور عمده از هاشورهای افقی و یا مورب استفاده میکنم. چرا که احساس میکنم میتوان از این طریق به کار بُعد و پرسپکتیو بخشید. سعی میکنم کمپوزسیون و ترکیب طرحهایم چشم آزار نباشد. از کمپوزسیون قرینه بسیار بهره میبرم و بیشتر با قلم راپید کار میکنم. چرا که حسهایم را بهتر منتقل میکند. به کارهای خطی گرایش زیادی دارم، در بعضی طرحهایم، که به طنز سیاه گرایش دارند، برای فضاسازی و تاکید از هاشورها بهره میبرم. به دلیل چند شخصیتی بودن کارهایم از تیپها، کاراکترها و تکنیکهای متفاوتی استفاده میکنم. هاشورهای <میهائسکو>، <براد هلند> و <توپور> را میپسندم. در ارایه تیپهای کاریکاتورهای ژورنالیستی و اجتماعیام با توجه به اصول زیباشناسانه، سعی میکنم که شادابی و جذابیت را در تیپهایم داشته باشم و قیافهها کمیک و خندهدار باشند.>
اما در مورد سوژهیابی، هر کاریکاتوریستی روش خاص خود را دارد. من خودم بیشتر به صورت مصور به سوژه فکر میکنم. یعنی آنقدر با قلم روی کاغذ خط میکشم تا تصویر تبدیل به ایده بشود. بعضی از سوژهها جرقهای است و برخی دیگر، بعد از خواندن متن یا خبر، الهام میشود. سوژههایی که من کار میکنم، برخی براساس خبرهای روز اجتماعی و سیاسی روزنامه است که اصطلاحاً به آنها کاریکاتورهای ژورنالیستی میگویند. برخی دیگر بدون وابستگی به خبر و سوژههایی عام، بدون تاریخ مصرفاند، با مضامین فلسفی، اخلاقی، سورئالیستی و یا طنزهای تلخ و سیاه. من خودم کاریکاتورهای تلخ و سیاه را بیشتر ترجیح میدهم که موجب شگفتی و یا خندهای تلخ میشوند. اما به تجربه احساس کردهام سوژههای تلخ شاید فقط برای عدهای قابل درک و جالب باشد، از اینرو در کنار سوژههای تلخ به سوژههای شاد و کمیک هم توجه دارم. به همین دلیل برخی کاریکاتورهای مرا دو شخصیتی میدانند. البته همانطور که قبلاًنیز اشاره کردم، ناشی از دوگانگی شخصیت و روحیه خودم است.>(3)
<دنیای رنه ماگریت، نقاش سوررئالیست را خیلی دوست دارم. کارهای او ترکیبی از واقعنمایی و فرا واقعنمایی است و در برخورد اول متوجه آن نشده و قافلگیر میشوی. مثلاً آدمی که در مقابل آینه به جای صورت، پشت سرش را میبیند و من نیز از این نحوه برخورد در کارهایم استفاده میکنم. مثلاً فوتبالیستی که دارد شوت میزند و پایش تبدیل به توپ شده است.>
به شدت گذشته گرا ونوستالژیک هستم. گاهی که دلم میگیرد، سری به خانه و محلهای که در خیابان تهرانچی ساکن بودیم میزنم. در کوچههایی که قبلاً به مدرسه میرفتم قدم میزنم. هنوز آنجا را کاملاً میشناسم. بعضی از کوچهها خیلی تغییر کردهاند، ولی با این وجود قدم زدن در آنها مرا به سالهای بچگی میبرند. در کودکی خیابانها و کوچهها خیلی عریضتر به نظر میرسیدند ولی حالا میبینم که چقدر باریک بودند. سال گذشته بعد از مدتها باز به آنجا رفتم. کوچهها را طی کردم تا رسیدم به جایی که قبلاً دبستان بود. ولی دیدم که کوچه بنبست شده و از مدرسه نیز خبری نیست.>