استاد محمد صنعتی

استاد محمد صنعتی

محمد صنعتی متولد سال ۱۳۳۱ و شهر اردبیل است. تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی را در تهران گذراند. او در سال ۱۳۵۴ از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. درجه فوق لیسانس و دکترای خود را در رشته کامپیوتر در سال‌های ۱۹۷۷و۱۹۸۰ از دانشگاه ایالتی نیویورک دریافت کرد. پس از شش سال تدریس در آمریکا در سال ۱۳۶۴ به ایران بازگشت و شرکت نرم‌افزاری سینا را پایه گذاشت.

سابقه
زمانی که دکترا گرفتم هنوز خبری از رایانه شخصی نبود و در دانشگاه رایانه‌های متمرکز “مین‌فٍریم” را به کار می‌بردیم. به تعریف آن زمان از دفاترمان به مین‌فریم دسترسی Online داشتیم! این در حالی بود که خیلی از دانشگاه‌های فنی آمریکا حتی دوره رایانه و دانشکده‌های کامپیوتر (انفورماتیک) نداشتند. علاقه من به نشر رومیزی از زمانٍ نوشتن پایان‌نامه دکترایم آغاز شد. گمان می‌کنم که پایان‌نامه من از اولین پایان‌نامه‌های دکترایی بود که با استفاده از رایانه حروفچینی شد؛ در سال ۱۹۷۹ و در حجمی حدود چهارصد الی پانصد صفحه. از طریع یک ترمینال بزرگ، که یک گوی شبیه گوی ماشین‌های حروفچینی داشت متن را وارد مین‌فٍریم می‌کردیم. روی مین‌فریم یک نرم‌افزار حروفچینی به نامmentex بود.حروفچینی با این روش زحمت و دردسر فراوانی داشت، اما اصرار داشتم که چون دانشجویی دکترای رایانه هستم پایان‌نامه‌ام حتما باید با رایانه حروفچینی شود!
بعد از فارغ‌التحصیلی، در دانشگاه اوهایو تدریس می‌کردم (ازسال ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۳ میلادی)، بعد از آن به دانشگاهWPI در ایالت ماساچوست رفتم. سال ۱۹۸۳ در واقع سال توجه شرکت‌های بزرگ به پدیده رایانه شخصی بود. قبل از آن بازار دست شرکت تازه تأسیس اپل بود، زیرا شرکت‌های قدیمی، مانند آی‌بی‌ام، خیلی رایانه شخصی را جدی نگرفته بودند در این سال آی‌بی‌ام هم وارد بازار رایانه شخصی شد، با دستگاهی به نام IBM PC ، پدربزرگ رایانه‌های خانگی امروز. دانشگاهی که در آن بودم، جزو پنج دانشگاهی بود که شرکت آی‌بی‌ام آن را برای توسعه نرم‌افزار رایانه شخصی انتخاب کرده بود. آی‌بی‌ام به دانشگاه مبالغی کمک مالی و حدود ۳۵ رایانه، برای تحقیق و برنامه ساختن، اهدا کرد. من در این پروژه نقش اصلی داشتم، برای همین رایانه ای که با آن کار می‌کردم پیشرفته‌تر از بقیه بود؛ مثلا دیسک سختی به گنجایش ده مگابایت داشت! هیچ وقت فراموش نمی‌کنم که آن زمانه ده مگابایت چه رقم وحشتناکی بود و فکر می‌کردم که این ده مگابایت چند سال دیگر پر خواهد شد! تنها ابزار برنامه‌سازی ما هم یک کامپایلر ابتدایی زبان فرترن بود. این پروژه سه ساله بود و در طول این مدت مرتب به آزمایشگاه‌های آی‌بی‌ام دعوت می‌شدیم! خلاصه این طور شد که با ظاهر و باطن PC آشنا شدم.واژه‌پردازی دیجیتال برای زبان فارسی
پس از آن “واژه‌پردازها” کم‌کم به بازار روانه شدند که در راس آنها برنامه‌ای به نام WordStar بود. به تدریج اشخاص علاقه‌مند شدند که یک رایانه شخصی، برنامه واژه‌پرداز و چاپگر را کنار هم بگذارند و کارهای حروفچینی خود را با رایانه انجام دهند، که آسان‌تر و قدرتمندتر بود. آن زمان به ذهن من رسید که چه خوب بود که می‌شد به کمک این مجموعه، حروف فارسی را هم حروفچینی کرد. در اوقات فراغت شروع کردم به سروکله زدن با PC با هدف فارسی کردن آن. داستان شیرینی بود؛ اولین باری که موفق شدم مکان‌نما را از سمت راست صفحه به سمت چپ آن ببرم، تمام استادان جمع شدند و با تعجب به کارم نگاه می‌کردند.
چون مدت زیادی بود که از ایران دور بودم محلی برای الفبای فارسی روی صفحه کلید در نظر نداشتم، بنابراین با مداد روی صفحه کلید حروف مختلف فارسی را می‌نوشتم. کسان دیگری که پشت این دستگاه بودند متوجه شدند که نوک انگشتانشان رنگی می‌شود، یک روز در جلسه استادان مطرح شد که چه کسی روی دکمه‌های صفحه کلید را مداد می‌کشد؟ (می‌خندد) من از این حکایت‌ها زیاد دارم. تقدیر این بود که بعدها استاندارد محل حروف فارسی را روی صفحه کلید طراحی کنم.
در آنجا با دوستان دیگری از جمله آقای دکتر داداش‌زاده و آقای دکتردادفر آشنا شدم. با هم فکر می‌کردیم که چه‌طور محیط رایانه شخصی آی‌بی‌ام را فارسی کنیم، و احیانا یک واژه‌پرداز برای آن آماده کنیم. فکر می‌کنم در آن زمان نزدیک سیصد الی چهارصد واژه در بازار امریکا موجود بود؛ ابتدای هر کاری همین شلوغ‌کاری راه می‌افتد، چون همه تصور می‌کنند که معدن طلایی کشف شده که باید سهم‌شان را بگیرند. این چند صد محصول به مرور زمان در عرصه رقابت کم و کم‌تر شد. آن زمان مایکروسافت هنوز برنامه Word را عرضه نکرده بود، اما عاقبت Word بر صدر نشست.
ما فکر می‌کردیم بالاخره روزی رایانه شخصی به ایران وارد خواهد شد، بنابراین شروع کردیم به برنامه‌سازی برای زبان فارسی. مشکلات زیادی سرراهمان بود، مشکلاتی که حالا پیش‌پا افتاده به نظر می‌رسد. چیزهایی از قبیل این که چه گونه قلم فارسی را در صفحه نمایش دهیم، یا چه‌گونه قلم چاپگر را بارگذاری کنیم. شرکتی در آمریکا تأسیس و ثبت کردیم به نام Sinasoft این نام را از مایکروسافت اقتباس کردیم. فکر کردیم که می‌شود این نرم‌افزارها را به بازار ایران فرستاد، چون هنوز قرار نبود که بازگردم.
در راستای این هدف ما یک برد گرافیک طرحی کردیم که داخل یکی از شکاف‌های توسعه دستگاه قرار می‌گرفت. یک راه‌انداز هم برایش نوشتیم به نام General Graphic Driver؛ این راه‌انداز امکان می‌داد که چاپگر خط فارسی را نقاشی کند (زیرا هنوز بازگذاری قلم فارسی مقدور نبود). نرم‌افزار “پیشکار” این‌گونه متولد شد. به این ترتیب فکر می‌کنم که اولین واژه‌پرداز ایرانی را من نوشتم، آن هم روی رایآنهای که حتی دیسک سخت نداشت و کارش با فلاپی دیسک (از نوع باستانی!) پیش می‌رفت. شاید برای خوانندگان جوان خنده‌دار باشد که چه‌طور می‌توان با رایآنهای که دیسک سخت ندارد، نرم‌افزار طراحی کرد.

بازگشت به ایران
در سال ۱۳۶۴ به ایران برگشتم. رایانه‌ام را هم با خودم آوردم، البته با کلی دردسر گمرکی و کسب چندین مجوز از نهادهایی مانند شورای عالی انفورماتیک. بعد پیشکار را آماده کردم تا به شرکت‌های فروشنده رایانه شخصی عرضه کنم. در آن زمان فقط شرکت‌های بزرگ (مانند داده‌پردازی ایران، ایران ارقام و ایزایران) در مقیاس کوچکی رایانه شخصی می‌فروختند و هنوز خبری از شرکت‌های کوچک نبود.
آن موقع شورای عالی انفورماتیک خیلی قوی بود، به اصطلاح خودشان اگر می‌خواستی رایآنهات را در اتاق جابه‌جا کنی، باید از آنها اجازه می‌گرفتی. من به شورا رفتم و گفتم که چنین بسته نرم‌افزاری نوشته‌ام- آن زمان هنوز معنی “بسته نرم‌افزار” در ایران خیلی جاافتاده نبود. رئیس شورا در آن زمان آقای قنبری بودند، من و ایشان در دبیرستان در یک کلاس درس می‌خواندیم. هنگامی که به شورا مراجعه کردم، در پی این بودم که بدانم استاندارد صفحه کلید و کدفارسی چیست، زیرا می‌خواستم صفحه کلید پیشکار مطابق استاندارد باشد. آقای قنبری به من گفتند هنوز چنین استانداردهایی وجود ندارد و از من خواستند که این کار را شخصا به عهده بگیرم و من پذیرفتم که این کار را انجام دهم. طبق قراردادی که با شورا بستم مشغول استانداردسازی لی‌اوت صفحه کلید و کدفارسی شدم، دانشگاه محل تدریسم، شش ماه مرخصی با حقوق به من دادند. این کار را انجام دادم و نتایجش را در مجله بین‌المللی استاندارد منتشر کردم. این طور شد که لی‌اوت صفحه کلیدفارسی را طراحی کردم. به بچه‌هایم می‌گویم که به فرزندانشان بگویند که لی‌اوت فارسی کار من بوده و اگر ایرادی در آن هست نفرینش را به من بکنند! بعد از طراحی لی‌اوت برای آن برچسب هم چاپ کردم، اولین سری این لی‌اوت به علت نفوذ شرکت سینا جا افتاد، اما متاسفانه کد استاندارد فارسی جا نیفتاد؛ و هنوز هم در زمینه کد فارسی مشکل داریم.

لحاف، تشک و تمسخر
داده‌پردازی در آن ایام می‌خواست چند صد رایانه وارد کشور کند و بر سر توزیع آن جنجال‌هایی برپا بود. به فکر افتادم که این رایانه‌ها باید فارسی هم کار کند! با داده‌پردازی نامه‌نگاری کردیم، و چند نشست درباره فارسی‌سازی و دشواری‌های آن گذاشتم ولی آنها منظور مرا متوجه نمی‌شدند؛ ماجراهای شیرینی بود. برای روشن شدن جو این مکالمه‌ها، حکایتی می‌گویم که جای دیگر هم تعریف کرده‌ام؛ در یکی از جلسه‌های شرکت داده‌پردازی که مدیران ارشد آن همگی جمع بودند (موضوع به سال ۱۳۶۴برمی‌گردد) من سخنان پرشوری در باب این که رایانه‌های شخصی در دنیا در حال پیشرفت است و باید فلان کارها را انجام دهیم، گفتم. یکی از این آقایان به من گفت: آقای دکتر شما خیلی خوشبین هستید، فکر می‌کنید در سال ۱۳۷۰ در ایران چند رایانه شخصی وجود داشته باشد که چنین نرم‌افزاری را عرضه می‌کنید؟ با تامل گفتم: فکر می‌کنم که باید ده‌هزار عدد بشود. جمع با شنیدن این حرف من قهقه تمسخر سر داد، با خودشان گفتند که این آدم خیلی از مرحله پرت است. من جوان سی‌وسه ساله از خنده آنها برافروخته شدم، آنها هم از ناراحتی من ناراحت شدند و مکثی میان جلسه افتاد. در سال ۱۳۷۰ مطابق آمار، ما حدود ۲۴۰ هزار دستگاه رایانه شخصی در ایران داشتیم، یعنی بیش از بیست برابر تخمین من. در فناوری هیچ‌کس نمی‌تواند حتی پنج سال آینده را پیش‌بینی کند. در حال حاضر که از دسترسی به اینترنت صحبت می‌شود، افراد می‌گویند هنوز کو تا روستاهای ما به اینترنت وصل شوند، دقیقا مثل همان خنده‌ای که در داده‌پردازی به من تحویل دادند.
به هر حال به من گفتند که شما شخص حقیقی هستید و نمی‌توانیم با شما وارد معامله شویم، گفتم اشکالی ندارد شرکتی تاسیس می‌کنم. در واقع علت تاسیس شرکت درخواست داده‌پردازی ایران بود. در سال ۱۳۶۴ شرکت نرم‌افزاری سینا (که ترجمه Sinasoft بود) را، با دو میلیون تومان سرمایه اولیه که از سرمایه خانوادگی و دوستانم فراهم شد، تاسیس کردیم. هدف این شرکت تولید و طراحی نرم‌افزار بود، در حالی که آن زمان نرم‌افزار معنی و مفهوم روشنی در جامعه نداشت. زمانی که می‌گفتیم زمینه کارمان نرم‌افزار است، اشخاص فکر می‌کردند که مثلا بالش و پتو، یا مثلا لباس خواب تولید می‌کنیم! یک رکورد ملی دیگر را هم ذکر کنم: اولین اساسنامه‌ای که در ایران با استفاده از واژه‌پرداز نوشته شد، اساسنامه شرکت سینا بود؛ با قلم بسیار زشتی که در آن زمان به نظر ما بسیار زیبا می‌رسید. من اصرار داشتم که این اساسنامه حتما باید توسط رایانه حروفچینی شود، زیرا وقتی می‌خواستیم پیشکار را بفروشیم، نمی‌شد که خودمان از آن استفاده نکنیم. یادم هست که حدود پانصد ورق کاغذ تلف کردم تا هجده برگ اساسنامه از آن درآمد! چاپ می‌گرفتیم، ایراد داشت، دوباره منبع برنامه را اشکال‌زدایی و کامپایل می‌کردیم تا به نتیجه مطلوب برسیم.

پیشکار در بازار
پیشکار، اولین واژه‌پرداز فارسی که توسط ایرانیان ساخته شده بود، شامل یک برد سخت‌افزار و یک راهنمای نوزده صفحه‌ای بود. شامل یک برد سخت‌افزار و یک راهنمای نوزده صفحه‌ای بود. اولین خریدار پیشکار آقای قنبری رئیس شورای عالی انفورماتیک بودند که برای مرکز تحقیقات مخابرات آن را تهیه کردند. از ایشان پرسیدم که این نرم‌افزار را چه‌قدر قیمت بگذارم؟ گفتند بنویس بیست‌هزار تومان. و اولین فاکتور فروش ما صادر شد، این فاکتور را به عنوان یادگاری حفظ کرده‌ام. این‌ها را می‌گویم تا جوانان بدانند. بعد از یک سال و اندی تلاش، و از دست دادن حدود صدهزار دلار حقوق تدریس، فراهم کردن سرمایه و … ما بیست هزار تومان فروش کردیم. هرگز از خاطرم نمی‌رود که برادر مرحومم “حاج حمید” مرا به مدیرعاملی یک کارخانه گماشت، اما من تمایلی به این کار نداشتم و علاقه‌ام متمرکز بر رایانه بود. ایشان به من گفت: تو قرار است از این پیشکارت چند تا بفروشی؟ فکری کردم و گفتم: سیصد نسخه. جکی نوشت و گفت: بیا این هم قیمت سیصد نسخه از نرم‌افزارت. حالا بیا و بچسب به کار، این کارها عاقبت ندارد. گفتم من از این کار لذت می‌برم، حالا مقداری روی آن کار کنم، بعدا پی کارهای دیگر هم خواهم رفت. از سویی جو جامعه بحرانی بود، بسیاری از کارشناسان در همان دوران از کشور مهاجرت کردند، گروهی مرا شماتت می‌کردند و می‌گفتند که آمده‌ای چه کار کنی؟ و اینها روحیه آدم را متزلزل می‌کرد.
در آن زمان پنج شش شرکت جوان با هسته‌های پنج شش نفره وجود داشت؛ ما بودیم، ایران سیستم، ویرایشگر و … که رقابت کوچکی میانمان بود. شرکت‌های بزرگی مانند داده‌پردازی وارد عرضه واژه‌پردازها شدند و بیشتر گرفتار نگه‌داری سیستم‌های مین‌فریم بودند. به این ترتیب نسخه‌های ارتقا یافته پیشکار کم‌کم وارد بازار شد، و از آن‌جایی که واردات رایانه رو به رشد بود مشتریان هم کم‌کم سروکله‌شان پیدا می‌شد.
در همان سال‌ها متوجه شدیم که افراد در محیط سیستم عامل نیز به امکانات فارسی نویسی نیاز دارند. بنابراین تصمیم گرفتیم که خارج از برنامه پیشکار هم امکانات فارسی را تعبیه کنیم. برنامه‌ای به این منظور تهیه کردیم و نام آن را “سایه” گذاشتیم. فروش سایه از پیشکار جلو زد، ما هم به امکانات آن می‌افزودیم.
خیلی از شرکت‌ها به کمک سایه نرم‌افزاری نوشتند. پیشکار در سال ۱۳۶۷ داشت مبدل می‌شد به واژه‌پرداز استاندارد فارسی: راهنمای آن قطور شده بود و کلاس‌هایی برای آموزش کاربری آن برپا می‌شد، به عبارتی جان گرفت. شرکت هم در شکوفایی بود. توانستیم دفترمان را عوض کنیم، به تعداد کارمندان بیفزاییم و روی پروژه‌های تحقیقاتی سرمایه‌گذاری کنیم.

ناشناسی که زر آورد
قلم‌های اولیه پیشکار خیلی نازیبا بود. روزی آقایی به نام سلطانی، که در بانک مرکزی مشغول بود، به دفتر شرکت آمد و به من گفت که قلمی طراحی کرده که برای چاپگرهای ماتریسی مناسب است- در آن زمان چاپگرهای ماتریسی ۹پینی بود. ایشان توانسته بود با این نه پین خط زیبایی بسازد، آن هم بدون هیچ برنامه و دستگاهی، صرفا از روی عشق و انگیزه. ما این قلم را به بهای نسبتا کمی از ایشان خریدیم، فکر می‌کنم پانزده هزار تومان پول و یک نسخه از نرم‌افزار پیشکار. این قلم، پیشکار را متحول کرد وناگهان افراد متوجه شدند که می‌توان از متون آماده شده توسط رایانه، با قلم‌های زیبا چاپ گرفت.
در این حین توجه‌مان به چاپگر لیزری جلب شد و فهمیدیم که کیفیت چاپگر لیزری برابر کیفیت چاپ است. چند برنامه ایرانی هم برای خروجی گرفتن متن فارسی از چاپگر لیزری عرضه شده بود. پیش از آن بخش اعظم صنعت حروفچینی کشور بر اساس حروفچینی سربی بود. من از امریکا یک عدد چاپگر لیزری وارد کردم و بعد از آن شروع کردیم به طراحی قلم و نرم‌افزار برای نشر رومیزی. هیچ کدام از رقبا خبر نداشت که ما مشغول چه کاری هستیم. کم‌کم روش‌های طراحی قلم لیزری را آموختیم، و نرم‌افزارمان هم در حال توسعه بود. هنگامی که کار به سرانجام رسید، پی یک قلم زیبا و کامل می‌گشتیم که آن را روی نرم‌افزارمان که هنوز نامی نداشت بگذاریم، اما هیچ‌کس قلم مناسبی در اختیار ما نگذاشت. حتی به روزنامه‌ها هم مراجعه کردیم، اما حاصلی نداشت. کسان زیادی به ما وعده دادند، اما وفا نکردند. روزی آقایی به نام کمالی به من مراجعه کرد، من در ارتباط با نیازمان توضیحاتی به او دادم و گفتم که به یک قلم فارسی نیازمندیم. او گفت که برایتان خواهم آورد، با خودم فکر کردم این هم مثل دیگران یک وعده بدون عمل داد. این آقا فردای آن روز با مجموعه کامل قلم زر مراجعه کرد. من دیگر ایشان را ندیدم، چندین بار در مصاحبه‌ها به خاطر این کمک مهم از او یاد و تشکر کردم. نام زرنگار از نام این قلم گرفته شد.
نسخه اولیه زرنگار دو قلم بیشتر نداشت: یکی همین زر، و دیگری قلم ترافیک؛ فرستادم افراد از تابلوهای راهنمایی رانندگی عکس بگیرند و به واسطه این عکس‌ها شکل قلم را استخراج کردیم. هنگامی که زرنگار جا افتاد، در کنار ارتقای نرم‌افزار، هر چندماه یک‌بار تعدادی قلم را به زرنگار می‌افزودیم. این طور بود که طراحان زیادی برای فروش قلم‌هایی که طراحی کرده بودند، به ما مراجعه می‌کردند. الان که هفت هشت سالی از دوران زرنگار می‌گذرد، هر قلمی که در محیط ویندوز می‌بینید از سینا اخذ شده است.

زرنگار متولد می‌شود
اولین بار زرنگار را در سمینار نشررایانه‌ای سازمان برنامه و بودجه نمایش دادیم. در این سمینار نه شرکت، از جمله سینا، حضور داشتند و می‌خواستند راه‌حل‌های خود را برای نشر فارسی عرضه کنند. من در این همایش سخنرانی‌ای کردم که مدت‌ها باعث تفریح خاطر همکارانم در شرکت شد، می‌گفتند من وعده برنامه‌ای دادم که هرگز نوشته نشد! من ابتدا یک ربع از وقت سخنران قبل و بعد خودم را گرفتم و زمان سخنرانی‌ام شد یک ساعت، بعد حین سخنرانی تمام اندیشه‌ها و بلندپروازی‌هایم را به زرنگار نسبت دادم. قابلیت‌هایی که من آن روز به زرنگار نسبت دادم پنج سال بعد در آن گنجانده شد. اما این سخنرانی باعث اشاعه بیشتر کار ما شد، و از یاد نمی‌برم که در نتایج نظرخواهی از شنوندگان آمده بود که بیش از هفتاد درصد سخنرانی مرا علمی‌ترین سخنرانی دانسته بودند. در حالی که این سخنرانی مرا علمی‌ترین سخنرانی دانسته بودند. درحالی‌که این سخنرانی اصلا علمی نبود! در واقع معرفی زرنگار بود. بعد از این سخنرانی غرفه ما شلوغ شد، اما ما چیزی در دست نداشتیم. به همکارانم گفتم که حداقل باید به یک دهم از حرف‌هایمان عمل کنیم. به سرعت دست به کار شدیم و بعد از نمایشگاه اولین کلاس زرنگار را راه‌اندازی کردیم که هفده حروفچین در آن شرکت داشتند، هدف ما درآن زمان بیشتر حروفچین‌ها بودند.
این طور شد که زرنگار کم‌کم پا گرفت و نسخه‌های ارتقا یافته آن پی در پی به بازار فرستاده شد (اولین نسخه زرنگار در اردیبهشت سال ۱۳۷۰ عرضه شد). یکی از لذت‌بخش‌ترین کارهای من در آن دوره این بود که بعدازظهر به روزنامه فروشی‌ها می‌رفتم و می‌گشتم تا ببینم کدام مجله یا روزنامه به زرنگار ملحق شده. بعد که تعداد مشتریان بیشتر و بیشتر شد یک شوخی میان ما رایج شد به این مضمون که “بگردید، و ببینیند چه کسی با زرنگار کار نمی‌کند”. ما روش‌های بازاریابی خاصی داشتیم، مثلا آگهی کردیم که شش ماه استفاده رایگان از زرنگار برای همه آزاد است، یا زیر فاکتورهای فروش ذکر می‌کردیم تا شش ماه پس گرفته می‌شود. چون در هر کسبی در هر جای دنیا رضایت مشتری خیلی اهمیت دارد، دستور داده بودم از کسانی که نرم‌افزار را مرجوع می‌کنند هیچ پرس‌وجویی نکنند و فورا پولشان را برگردانند. سواستفاده‌های جزئی هم می‌شد، اما کل ماجرا به نفع شرکت بود. فلسفه‌ام این بود: باید تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم، اگر محصولی نوشته‌ایم که به کار مردم نمی‌آید، خوب است برویم دنبال یک کار دیگر! این طور بود که ما در فاصله یازده سال (۱۳۶۴تا۱۳۷۵) بازار نشر رومیزی کشور را قبضه کردیم.

فناوری و کارآفرینی
یک عقیده غلط رایج این است که فناوری، موجب بیکاری است. اما به عقیده من هیچ‌گاه نشده که فناوری کار از بین ببرد، بلکه همیشه کارآفرینی می‌کند، اما نوع کار را متحول می‌کند. مطابق آمار، پیش از زرنگار حدود چهارصد نفر از حروفچینی امرار معاش می‌کردند، اما بعد از آن افراد به مراتب زیادتری با استفاده از زرنگار مشغول به این کار شدند. من زمانی که متوجه شدم نشر رومیزی امری جدی تلقی می‌شود به آمریکا رفتم و پنجاه دستگاه چاپگر لیزری به ایران وارد کردم. آن زمان چاپگر لیزری معادل یک چاپخانه به شمار می‌آمد و ورود آن به کشور مقررات بسیار دست وپاگیری داشت. این پنجاه دستگاه را گذاشتم در گمرک و رفتم به ارشاد و با آنها موافقت کردیم که هر دستگاه از این چاپگرها را با مجوز ارشاد بفروشیم. من قصد معامله و واردات سخت‌افزار نداشتم، بلکه نرم‌افزاری داشتم که بدون چاپگر لیزری کارایی نداشت. این کارم یخ واردات چاپگر لیزری را شکست، پس از آن هرگز چاپگر وارد نکردم چون افراد دیگری پیدا شدند که این کار را انجام دهند و کاربر زرنگار می‌توانست چاپگر هم داشته باشد و کسب و کاری راه بیندازد.
زمانی حروفچین‌های سنتی، طبق نظر غلطی که گفتم، علیه زرنگار فعالیت زیادی کردند. روزی رئیس اتحادیه آنها به دفتر من آمد. مقدماتی گفت در باب این که کار شما بد نیست، اما هر آدم حرفه‌ای می‌داند که حرف زرنگار چشم را آزار می‌دهد و مطلوب نیست و هرگز به کیفیت چاپ، دست پیدا نخواهد کرد. من گفتم بله حق با شماست، اجازه بدهید من دو ورق به شما بدهم که تفاوت‌ها را بگویید. دو برگه کاغذ به ایشان دادم که مطالبی روی آن چاپ شده بود، ابتدا عینکش را عوض کرد و بعد از مدتی تامل یکی از برگه‌ها را به من نشان داد و گفت: مشخص است این با زرنگار کار شده است و آن یکی دیگر کار حروفچینی سنتی است. در واقع هر دو برگه با زرنگار کار شده بود، و من از پاسخ ایشان فهمیدم که عملکردم درست بوده، گرچه چیزی به روی خود نیاوردم.
یکی دیگر از خاطرات شیرینم مربوط به یکی از حروفچین‌هایی است که زرنگار تهیه کرده بود. شخص مذکور روزی برای رفع اشکال به دفتر سینا آمد و متوجه شده بود که اعضای گروه پشتیبانی سندهایی که ضبط شده را می‌خوانند. با حیرت گفته بود که شما چطور این کار را می‌کنید؟ من هر بار که مطلبی را می‌چینم، از آن چاپ می‌گیرم و بعد هم دستگاه را خاموش می‌کنم. در واقع این شخص از قابلیت ضبط سند خبر نداشت و از زرنگار با شیوه حروفچینی سربی استفاده می‌کرد. پس از این که توضیحات لازم را به او دادند آن قدر از این کشف هیجان‌زده شد که صحبتی از مشکلش نکرد و رفت!

زر رفت، ولی تجربه تولید آن خواهد ماند
پایان زرنگار سال ۱۳۷۵ بود. در واقع زرنگار مغلوب Word شد، چون همیشه رسم رایج رابطه شرکت‌های بزرگ و کوچک این طور بوده است. زمانی که یک غول اقتصادی مانند مایکروسافت به بازار حمله می‌کند مثل بهمن بر سر بازار فرو می‌ریزد. از شرکت‌های بزرگ شروع می‌کند و پس از این که تک‌تک آنها را شکست می‌دهد به سراغ شرکت‌های کوچک می‌رود. این اتفاق در همه جای دنیا افتاد، از “Word Prefect” توانمند تا زرنگار ما. کسی که در بازار امریکا پیروز می‌شود، پیروزی در بازارهای دیگر برایش چندان دشوار نیست. شرکت‌ها زمانی بزرگ می‌شوند که یا شرکت‌های دیگر را به زانو در آورند یا آنها را بخرند و در خود ادغام می‌کنند. این قضایا صرفا به ایران برنمی‌گردد، کشورهای دیگر هم درگیر آن هستند.
از یک نظر دیگر هم می‌شد به قضیه نگاه کرد. من در آن مقطع همیشه از خودم می‌پرسیدم که آیا دوست دارم پسرم از نرم‌افزاری استفاده کند که دنیا از آن استفاده می‌کند، یا از زرنگار؛ و پاسخ من زرنگار نبود. نمی‌خواستم که کاربران ایران در زرنگار حبس شوند و از دنیا عقب بیفتند.
ولی تصور کنید که ما می‌خواستیم با Word مقابله کنیم، با چه امکانات و چه بودجه‌ای؟ مایکروسافت Word را عرضه می‌کند برای تمام زبآنها و تمام نسخه‌های ویندوز، ما چه کار می‌خواستیم بکنیم؟ نظر من این بود که ما باید دنبال کار دیگری برویم. یک سری از قابلیت‌های زرنگار هیچ وقت در Word نخواهد بود، اما می‌توان این قابلیت‌ها را به آن اضافه کرد.
توجه داشته باشید که نمی‌خواهم با این حرف‌ها در دل جوانان یاس بیندازم، ما اگر آن کار را ادامه ندادیم، تجربه‌ها در محصولات دیگری شکوفا خواهند شد. روش کار ما شاید به اندازه محصول‌مان مهم بود. در سینا قواعد خاصب داشتیم: اکثر کسانی که جذب سینا می‌شدند، الزاما سابقه یا تحصیلات رایآنهای نداشتند، اما بدون استثناء بسیار هوشمند بودند. سعی داشتیم کارمندان را کاملا تامین کنیم که سرشان صرفا به کارشان مشغول باشد. بعید می‌دانم آن مجموعه، با تمام استعدادها و قابلیت‌هایی که داشت؛ اگر در جای دیگری فعالیت می‌کرد چنین نتیجه‌ای حاصل می‌شد. مهم‌ترین کار ما تولید زرنگار نبود، مشکل‌ترین کار، جمع شدن چهل‌پنجاه نفر در یک ساختمان و فعالیت تحت یک مدیریت بود. تا زمانی که سینا محکم سرجایش بود، کسی از آن جدا نشد. بعد از آن، قضیه مهاجرت به کانادا رخ داد و …، این در حالی است که خیلی گروه‌های با استعداد تشکیل شدند و پس از مدتی بدون عرضه محصولی از هم پاشیدند. من یقین دارم هر زمانی چنین جمعی با چنین ویژگی‌هایی تشکیل شود، کارهای مهمی خواهد کرد.