تولد طفل
سابقاً در اردبیل زایشگاه و بیمارستان نبود و زایمان ها در خانه ها صورت می گرفت قابله های تحصیلکرده مثل امروز وجود نداشت و به جای آنها زنان سالخورده بنام ماما که در عوض تحصیلات تجربیاتی در کار خود داشتند در امر زایمان دخالت می نمودند.
رسم معمول آن بود که چون درد زایمان شروع می شد کسانی بسراغ ماما می رفتند و او را بخانه می آوردند. در این میان زن های دیگر وسایل لازم را فراهم می کردند و خانه را برای ورود تازه مولود آماده می ساختند.
وسایلی که آن روز برای زایمان مورد نیاز بود و با وسایل کنونی تفاوت زیادی داشت. امروز یک بانوی باردار در حالیکه بطور طبیعی روی تختخواب می خوابد وضع حمل می کند ولی در گذشته این کار بطور نشسته صورت می گرفت. برای زایمان دستگاهی فراهم می کردند که بنام «دره»( برای تلفظ صحیح کلمه آنرا با حروف فرانسه و بدین شکل Duree تلفظ فرمائید. ) معروف بود و آن نشیمن گاهی بود بکشل اجاق که بانوی حامله مثل صندلی روی آن می نشست. در زیر دره پارچه ای گسترده بود که مقدار زیادی خاکستر الک شده در خانه ها بود در می آوردند. این خاکستر از تپاله و پهن بود و برخاکستر زغال و چوب مزیت داشت قابل توجه است که خود دره را هم غالباً از «کرمه»(کرمه را با فتح اول و سر سوم و سکون دوم و چهارم تلفظ فرمائید. در دهات اردبیل رسم است که پهن حیوانات را در فصل زمستان در گوشه ای از کوچه می ریزند. این پهن بر اثر آمد و شد چهار پایان و انسانها سفت و سخت می شود. در بهار آنرا با بیل بصورت قطعاتی جدا می کنندو در جلوی آفتاب خشک می نمایند و آنرا کرمه می خوانند و برای سوزاندن بکار می برند.) ترتیب می دادند.
در کنار دره طشتی با آفتابه ای پر از آب نیم گرم می گذاشتند و نیز یک لنگه کفش و یک عدد قیچی و مقداری نخ حاضر می کردند. چون زائو از وضع فارغ می گشت او را بر تختخواب منتقل کرده می خوابانیدند و بلافاصه طفل را با آب شستشو می دادند و بر روی لنگه کفش نافش را می بریدند و با لباس هائی که قبل از تولد آماده داشت پوشانیده نزد مادرش قرار می دادند. وقتی نوزاد بدنیا می آید اگر پسر بود قابله کلمه یا «محمد» (ص) و اگر دختر بود لفظ یا «فاطمه» (ع) ادا می کرد واین گفتار او اعلامی بود بر اینکه نوزاد پسر یا دختر است و کسانی که در اطراف بودند و بی صبرانه پسر یا دختر بودن مولود را انتظار می کشیدند با این گفتار از جنسیت نوزاد آگاه می گشتند.
در نظر اکثریت مردم اردبیل نوزاد پسر بیش از دختر موجب شادی و خوشحالی والدین می شد زیرا برقراری نسل را که امروز بنام «ژن جاویدان» عنوان می کنند از طریق فرزند ذکور میسر می دانستند. این بود که قابله یا کسان دیگر غالباً پسر بودن مولود را به پدر و کسان نزدیک وی مژده می بردند و بسته به مقام خود و امکانات آنها هدیه و جایزه دریافت می داشتند.
هنگامی که ماما ناف نوزاد را می برید حاضرین مجلس هر یک به تناسب وضع خود مبلغی بنام «گوبک پولی» (در زبان ترکی آذربایجانی ناف را گوبک می گویند و تلفظ آن به حروف فرانسه چنین است Gueubak) یعنی وجهی که به یمن و مبارکی بریدن ناف است بدو هدیه می کردند و در روزهای بعد هم که کسانی بدیدن زائو می آمدند چنین پولی به ماما می دادند.
برای آنکه ضعف زائو را جبران کنند چیز مقوی و گرم به او می خورانیدند و این خوراکی گاهی کره آب شده قاطی با عسل و در بیشتر خانه ها کاچی بود که آنرا در محل «قویماق» می گویند. بعضی نیز کشمش کوبیده را در روغن سرخ کرده بدو می دادند.
اولین خوراکی که بنوزاد می دادند چند قطره آب جوش نیمگرم و سپس مقدار بسیار ریز و کوچک کره بود و پس از یکی دو روز که بدین طریق می گذشت مادر از پستان خود بدو شیر می داد.
لباس نوزاد را بخصوص در نخستین زایمان او کسان زائو می فرستادند. این کار تشریفاتی داشت و معمولاً بعد از زایمان و تقریباً یک هفته بعد صورت می گرفت ولی تا آن روز با لباس هائی که خود بانوی حامله یا عمه های نوزاد قبل از وضع حمل تهیه کرده بودند نوزاد را می پوشاندند.
مراقبت زائو در ده روز اول بعد از زایمان بر عهده کسان وی بود و در درجه اول مادر و گرنه خواهر بزرگ او این وظیفه را بر عهده می داشتند. زائو در این ده روز باید در رختخواب بماند و از حرکت و سرما بپرهیزد تا از ابتلا به بیماری های دیگر مصون ماند. در بعضی از خانواده های دهاتی منش سیخ کباب و پیاز درسته ای هم زیر سر زائو یا گاهی بر بالای در ورودی اطاق زائو می گذاشتند تا مادر و فرزند را از «آل» و شیاطین محافظت کنند. بدین طریق نوزاد تحت مراقبت قرار می گرفت ولی کار دیگری هم لازم بود تا او را از چله دیگران حفظ نماید.
چله عبارت است از نحسی و سنگینی ای که مانع به مقصود رسیدن آدمی می شود و بدین وسیله زیان می رسانند و در مورد نوزاد موجب بیماری، عدم رشد، چشم بد و ای بسا مرگ او می گردد و این است که وقتی مهمانی به عیادت زائوئی می آمد قبل از ورود او طفل را از اطاق بیرون می بردند و پس از ورود مهمان او را بداخل اطاق می آوردند تا هنگام ورود مهمان نوزاد در اطاق نباشد و سنگینی او عاید این نگردد.
طفل را کم کم بقندان عادت می دادند و قنداق قطعات چیت یا کهنه هائی بود که بشکل مثلث می دوختند و برای آنکه رطوبت ادرار طفل از آن نگذرد چند تکه پارچه را روی مشمعی به همان شکل قرار داده طفل را در آن می پیچیدند و روی آن چلوار یا پارچه تمیز تری می گرفتند. در زمان های سابق مثلاً چهل سال پیش از این مشمع پیدا نمی شد و لذا نظافت او به مراقبت بیشتر احتیاج داشت. برای آنکه ادرار بچه و کهنه های قنداق، ران ها و پاهای او را زخمی نکنند مقداری خاک نرم و الک شده در آن می ریختند و گاهی پیه حیوانی بر پاها و ران های او می مالیدند.
مدت قنداق کردن بچه ها فرق داشت. در مورد اطفال ضعیف گاهی تا دو سالگی بلکه بیشتر طول می کشید ولی اطفال قوی و زود رشد در حدود یکسال در قنداق می ماندند. طبعاً سردی و گرمی هوا بویژه خوب گذشتن یا سختی زمستان هم در آنها اثر می گذاشت.
یدی گجه و آدقویدی یا شب هفتم و نام گذاری:
یکی از مراسم مربوط به نوزاد هفتمین شب تولد اوست. در اردبیل این شب عنوانی دارد و معمولاً برای هر نوزادی برگزار می شود. در مراسم مخصوص امشب مکنت خانواده و کسان زائو اثر می گذارد. بدین معنی اگر خانواده شوهر ثروتمند و زائو نیز پدر و مادر متمکن داشته باشد مراسم امشب مجلل و گرنه بطور عادی خواهد بود. بعد از ظهر روز ششم تولد لباس ها و هدایائی را که مادر و کسان زائو برای نوزاد تهیه کرده اند. بخانه او می آورند و شب را در معیت مهمانانی که دعوت شده اند در مراسم نامگذاری شرکت می کنند. در خانواده های متمکن این دعوت برای صرف شام است و مهمانی مجللی بشکرانه تولد نوزاد ترتیب می یابد. شام را گاهی از خانه پدری زائو می آورند ولی غالباً در خانه خود نوزاد تهیه می کنند.
نامگذاری نوزاد معمولا بعد از صرف شام صورت می گیرد و ترتیب آنچنان است که مسن ترین و با ایمان ترین فرد حاضر در مجلس ، نوزاد را بر روی دو دست می گیرد و ابتدا در گوش راست او اذان می گوید و نامی را که طفل در آینده بدان نامیده خواهد شد، بعد از اذان سه بار در گوش چپ وی اقامه می خواند و به همان طریق نام او را ادا می نماید.
پس از آنکه نام طفل گذاشته شد نفر سمت راست شخصی که طفل را در بغل دارد او را از وی می گیرد و پس از آنکه از روی او می بوسد با گفتن عبارت «مبارک است انشاءالله» طفل را بشخصی که در سمت راست وی نشسته است می دهد و او نیز بدان طریق عمل می کند و چون همه حاضران طفل را در بغل گرفته تبریک گفتند او را به مادرش می دهند.
گاهی برای یک طفل دو نام می گذارند بدین معنی که پدر نوزاد، برای آنکه پدر و مادرش فراموش نشود، نام پدر یا مادر خویش را به فرزند خود می گذارند و در این صورت این نام اصلی را توام با اذان و اقامه در گوش او می خوانند ولی بلافاصله اضافه می کنند. که ترا با فلان نام خواهند خواند و بیعی است که بیشتر اولین بچه هائی که بعد از فوت جد یا جده پدری خود بدنیا می ایند چنین وضعی پیدا می کنند.
در چهل پنجاه سال پیش نام های معمول فعلی مثل میترا، دارا، کورش ، کیوان و نظایر آنها معمول نبود و نام دومی که برای پسرها انتخاب می شد بابا بود زیرا تصور می کردند که برای رعایت احترام جد نباید نام او را با بی احترامی بر زبان آورد و مثلاً موقعی که آن طفل در آینده مورد طعن و لعن قرار گیرد حرمت صاحب اولیه نام از بین برود. از این رو او را به اسم بابا که در زبان ترکی آذربایجانی به معنی جد است، می خواندند منتهی اگر جد او حاجی بود او را «حاجی بابا» و اگر میرزا یا خان بود «میرزا بابا» یا «خان بابا» و در غیر این صورت ها «آقا بابا» می خواندند.
اون سویی:
روز دهم زایمان زائو باید حمام کند تا علاوه بر نظافت صوری از جهت شرعی نیز تطهیر گردد. در این روز نیز در بیشتر زایمان ها مخصوصاً در شکم اول تشریفاتی از قدیم اجرا می شود که آنرا «اون سویی» یعنی حمام روز دهم (در زبان ترکی آذربایجان «اون» به تلفظ فرانسوی on یعنی ده و سو sou به معنی آب است) می خوانند. در این تشریفات غالباً از هم سن های زائو و دوستان وی دعوت می نمایند و او را دسته جمعی به حمام می برند.
سابقاً که حمام ها عمومی بود آنرا «قوروق» می کردند. بدین معنی که مثلا با صاحب حمام در مقابل پرداخت وجهی قرار می گذاشتند که در چند ساعت معین که زائو در حمام است از قبول مشتریهای دیگر خودداری کند. در رختکن حمام وسایل پذیرائی از جای و شربت و شیرینی و غیره حاضر می کردند و از مهمانان پذیرائی می نمودند و برای تقویت زائو زرده تخم مرغ بدو می دادند و کوبیده زیره کرمانی و مغز گردو را با شهد عسل مخلوط کرده بر بدنش می کشیدند. وقتی زائو به خانه می رسید خوردنی های گرم و مقوی مخصوصاً کاچی به او می دادند و گاهی کره و عسل را در حرارت ملایمی آب کرده به وی می خورانیدند.
روز دهم وقتی زائو از حمام بر می گشت وظیفه ماما به پایان می رسید و حق الزحمه او که مقداری پول و پارچه خلعت و شیرینی و قند بود پرداخت می شد.
روز یازدهم زندگی خانوادگی زائو وضع عادی بخود می گرفت و او رختخواب را ترک کرده کم کم به کارهای خود می پرداخت ولی کسان وی تا روز چهلم هم مادر و هم نوزاد را آسیب پذیر می دانستند و از آنها بنحوی مراقبت می کردند.
ختنه سوران نوزادان پسر نیز مراسمی داشت. امروز چنین نوزادان را در ده روزه اول تولد ختنه می کنند ولی در اردبیل سابقاً آنها را در دو سه سالگی ختنه می کردند و بر خلاف امروز که اطباء بدان کار اقدام می کنند دلاک ها امر ختنه را مباشرت می نمودند.
در روز ختنه هم جشن می گرفتند و از دوستان و نزدیکان به ناهار دعوت می کردند. و دو سه روز پیش از آن نیز دست و پای طفل را حنا می بستند. امر ختنه معمولا بعد از ناهار صورت می گرفت و چون داروهائی که امروز برای بند آوردن خون استعمال می شود وجود نداشت دلاک از خاکستر الک شده استفاده می کرد و فوراً مقداری از آن بر روی زخم می ریخت و با پارچه ای می بست. روزهای دوم و سوم زخم را با مرهمی که همراه خود می آورد «پانسمان» می نمود و بعد از یک هفته که زخم التیام و بهبود می یافت اجازه حرکت و به حمام رفتن بدو می داد.
در مجلس ختنه نیز چای و شیرینی و میوه و شربت وسیله پذیرایی بود و نیز به شخص دلاک انعام هائی از طرف نزدیکان طفل داده می شود. روز آخر پدر خانواده حق الزحمه دلاک را با شیرینی و کله قند و گاهی پارچه ای بعنوان خلعت بدو می داد. در نظر پیشینیان آبله کوبی اطفال ضروری بود و معمولا بوسیله آبله کوبان سیار صورت می گرفت. در آن ایام به داری به معنای کنونی وجود نداشت و تلقیح اجباری معمول نبود بلکه خود خانواده ها آنرا لازم می دانستند و چون مرکز ثابت و موظفی برای این کار موجود نبود از اینرو کسانی آبله کوبی را شغل خود قرار داده و در کوچه ها با صدای بلند «چیچک دوگ دوره ن» ( با تلفظ فرانسه Tchitchak Deugduran یعنی کسیکه مایل است آبله کوبی کند.) آمادگی خود را اعلام می کردند و مادران نوزادان خود را بوسیله آنان تلقیح می نمودند. تلقیح آبله سن و موقع مخصوصی نداشت و صدای آبله کوب در کوچه غالباً موجب اتخاذ چنین تصمیمی از طرف پدر و مادر طفل می شد. وجه تسمیه آبله به ترکی هم قابل توجه است زیرا اینان آنرا به گل تشبیه کرده نام «چیچک» بدان داده اند و چیچک در این زبان به معنی گل می باشد.
به مکتب سپردن طفل:
طفل چون بزرگ می شد و پنج شش ساله می گشت غالباً او را برای تحصیل به مکتب می بردند امروز که محل تحصیل ابتدائی اطفال دبستان ها است بتحصیل سپردن طفل تشریفاتی دارد و در موقع ثبت نام ارائه شناسنامه و احراز سن قانونی تحصیل، اوراق مربوط بسلامت روح و جسم عکس و غیره لازم می باشد. اما سابقاً که مدرسه نبود مکتب خانه ها متعددی در اردبیل وجود داشت و معلمین والامقامی ترتبیت و تعلیم اطفال را عهده دار بودند.
در این مکتب خانه ها موضوع سن مطرح نبود و همین قدر که طفل می توانست در مکتب بنشیند و آماده خواندن باشد او را می پذیرفتند مکتب های مقدماتی که الفبا و خواندن قرآن را با اطفال یاد می دادند شبیه کودکستان های فعلی بودند و بوسیله معلم های زن بنام «آخوند باجی» اداره می شدند ولی در مکتب های بالاتر که کتاب های ادبی و صرف و نحو عربی می آموختند آخوندهای مبرزی بودند و مکتب برخی از آنها شهرت زیادی داشت. تعلیمات اولیه برای اطفال یاددادن حروف عربی و حرکات و تلفظ صحیح آنها بمنظور خواندن قرآن مجید بود.
بعد از مدتی که این تعلیم با موفقیت به پایان می رسید خواندن قرآن آغاز می گشت و هنگامی که طفل موفق به ختم قرآن می گردید. بشکرانه این امر مهم مهمانی ای در خانه او بناهار ترتیب می یافت و از معلم و همشاگردی های وی دعوت می شد و نیز هدیه و خلعتی به معلم اهدا می گردید.
پس از پایان قرآن غالباً امر تحصیل پایان یافته تلقی می شد ولی کسانی که به ادامه تحصیل می پرداختند خوشنویسی یاد می گرفتند و به موازات آن خواندن کتاب های فارسی مثل گلستان سعدی، تنبیه الغافلین، اخلاق ناصری، نصاب الصبیان، قابوسنامه و نظایر آنها نیز بشاگردان تعلیم می شد و طرز نامه نگاری از روی منشات نویسندگان نامی سابق مثل قائم مقام و غیره تدریس می گشت. حساب نیز آموخته می شد ولی نه بر سبک اعداد بلکه بطور سیاق. (روش سیاق بر مبنای نام عربی اعداد بود و چون یک قران هزار دینار بود آنرا بصورت الف، صدرا که مائه بود بدان شکل و الخ … می نوشتند.)
اینها تعلیماتی بود که برای زندگی در محیط اجتماعی آنروز کافی بنظر می رسید لیکن کسانی که می خواستند بیشتر بخوانند غالباً به مدارس طلاب علوم دینی می رفتند و از محضر مدرسان دانشمند بهره می گرفتند. ناگفته نماند که این عده محدود بود زیرا اولا بیشتر خانواده ها امکان نداشتند که فرزند خود را به تحصیل بگذارند ثانیاً علم و دانش نیز بقدریکه امروزه در امر زندگی موثر است اثری از آن حیث در گذشته نداشت و در نتیجه از طرف خود محصلین نیز کمتر استقبال می شد.