شهید بنامعلی محمد زاده

شهید بنامعلی محمد زاده

بنامعلی- معروف به علی در ۱۵ تیر ۱۳۳۹ از مادری به نام خدیجه مستاندهی در خانواده ای کشاورز و متوسط،در روستای مستان آباد از توابع بخش نیر شهرستان اردبیل متولد شد. تولد او بعد از هشت سال در یک روز برفی و زمستان سخت اردبیل، شادی خاصی را به خانواده رحمان محمد زاده بخشید؛ زیرا به گفته مادرش«با توجه به این که در خانواده ی ما اولاد ذکور بعد از تولد می مردند و پدر علی نیز در روستای محل زندگی، سردسته هیئت های عزاداری بود، نذرهای زیادی جهت پسردار شدن کرد.»
در کودکی،قبل از رفتن به دوره ی دبستان ،قرآن را نزد پدر و پیرزنی که معلم قرآن روستا بود فرا گرفت.سپس سال اول ابتدایی را در روستای محل خودش گذراند اما به علت نبودن معلم (سپاهی دانش) کلاس دوم ابتدایی را در روستای همجوار به نام قره شیران که با زادگاهش پنج کیلومتر فاصله داشت-ثبت نام نمود. در روزهایی که هوا خوب بود به اتفاق سه تن از دوستانش بعد از تعطیلی مدرسه به روستای خودش می آمد ودر امور کشاورزی به پدر کمک می کرد ودر صورت نامساعد بودن هوا،پدر به دنبال علی می رفت.
بعد از قبولی در کلاس دوم ابتدایی به علت مشکلاتی که برای رفت و آمد به روستای مجاور داشت و از آنجایی که پدر علی ، علاقه شدیدی به علم و دانش و با سواد شدن فرزندانش داشت علی و برادر کوچکترش (بیوکعلی) را برای درس خواندن به تهران فرستاد . در ابتدای ورود آنها ، به علت عدم آشنایی آنها با زبان فارسی از سوی بچه های هم سن و سال محله و مدرسه مورد تمسخر واقع شدند لکن چنین مسائلی باعث دلسرد شدن آنها نشد . ۳ علی ،‌دوران ابتدایی را در مدرسه عارف – مجله یاخچی آباد تهران – با نمرات بالا پشت سر گذاشت . از آنجایی که او از همان ابتدای کودکی نمی خواست سربار دیگران حتی خواهرش – که در منزل آنها بود – بشود ، بعد از تعطیلی مدرسه با فروختن شانسی و بستنی مخارج تحصیل خودش را فراهم می کرد . خودش اقدام به شست و شوی لباسهای خود و برادرش – که سه سال از او کوچک تر بود – می نمود و بعد از اتمام امتحانات و شروع تعطیلات تابستانی عازم روستا می شد تا در کار کشاورزی به پدرش کمک نماید .
علی از کودکی، فردی فعال و کوشا بود و با داشتن سن کم نسبت به حلال و حرام بسیار حساس بود و سعی می کرد در امور کشاورزی،‌ حقوق دیگران را رعایت کند و هیچ گاه خودش نیز زیر بار ظلم نمی رفت و این جمله حضرت علی (‌ع) را همواره تکرار می کرد که : “اگر مظلوم نباشد ظالمی نیز وجود نخواهد داشت . ”
علی به قدری به پدر و مادر خود احترام می گذاشت که حاضر نبود کوچک ترین رنجشی از وی به دل داشته باشند. به همین علت با توجه به فرهنگ حاکم بر محیط و اصرار پدر و مادر، در کلاس دوم راهنمایی با دختری به نام ملکه صادقیان ازدواج کرد. به همین خاطر در مدرسه شبانه روزی عارف و ابوریحان بیرونی ثبت نام نمود و روزها در اداره قند و شکر تهران – واقع در چهار راه چیت سازی به عنوان کارگر روی کامیون هایی گه به مغازه ها قند و شکر می بردند، ‌گونی ها را جابه جا می کرد. بعد از چند ماهی نیز در بازار بزرگ تهران (عباس آباد) در کار گاه جوراب بافی مشغول شد. اما بعد از یک سال و اندی این کار را نیز رها کرد و از اوایل سال ۱۳۵۶ در سرای عالی (بازار بزرگ تهران) به عنوان کارگر در یک حجره مشغول به کار شد.
با شروع اولین جرقه های آتش انقلاب در بازار،‌ با نام و اهداف حضرت امام خمینی (قدس) آشنا شد و با شروع تظاهرات در بازار تهران، علی رغم مخالفت اعضای خانواده و اقوام، ‌با جان و دل د راهپیمایی ها شرکت می کرد بدون این که با سازمان یا شخص خاصی در ارتباط باشد. از آنجایی که بازار یکی از مراکز مهم مبارزه با رژیم بود؛ علی با گرفتن اعلامیه، شبها اقدام به پخش و نصب آنها می نمود.

در طول انقلاب و ماههای اول پیروزی، با جان و دل خود را وقف انقلاب می نمود . مثلا به علت وضعیت خاص بعد از انقلاب هر گاه می دید که در خیابان ترافیک به وجود آمده، ‌اگر در ماشین بود، بلافاصله پیاده می شد و به عنوان مأمور اقدام به راهنمایی رانندگان می کرد .
از سال ۱۳۵۹ بعد از صدور فرمان تشکیل ارتش بیست میلیونی از سوی امام (قدس) عضو بسیج مسجد صاحب الزمان (عج) یاخچی آباد شده، ‌اصول اولیه نظامی را فرا می گیرد. در این مدت انجمن اسلامی و کتابخانه مسجد ار افتتاح کرد و با ایجاد هسته مقاومت محلی با دوستانش،‌تعدادی از منافقین را در حین ترور دستگیر کردند. علاقه و عشق او به امام خمینی (قدس) و دفاع از وطن باعث شد که در سال چهارم دبیرستان (دبیرستان وحید،‌خیابان شوش، رشته اقتصاد) درس و تحصیل را رها کرده به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آید و چون خانواده اش هنوز در روستا زندگی می کردند به سپاه شهرستان اردبیل رفت. در بدو ورود به سپاه اردبیل،‌به عنوان مسئول بسیج بخش نیر، ‌منصوب می شود و با این که نیر با زادگاهش فقط شش کیلومتر فاصله داشت به خاطر اینکه گمنام باشد، ‌خود را معرفی نمی کرد. در این مدت در مأموریت های محوله جهت جع آوری اسلحه هایی که به صورت غیر قانونی دست مردم بود فقط با سخنرانی و دعوت از مردم سلاح های بسیاری را جمع آوری می کند.
بعد از اتمام مأموریتش در بخش نیر،‌به عنوان معاون عملیات سپاه اردبیل مشغول به کار می شود و بعد از مدتی به منطقه عملیاتی گیلان غرب و دهلران اعزام می شود و در تک محدود با رمز عملیاتی “یا ابو الفضل (ع) ” شرکت می نماید. پس از آن به منطقه کردستان – شهر مهاباد – رفته در آنجا نیز در واحد عملیات، ‌در پاکسازی محور ها فعالیت می کند و با حضور در جبهه جنوب در منطقه رقابیه و در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی از ناحیه سینه ترکش می خورد.
در سال ۱۳۶۲ ، مدتی مسئول بسیج نمین اردبیل را به عهده گرفت که این مسئولیت او همزمان با کوچ خانواده به تهران صورت می گیرد. پس از آن دوباره عازم جبهه شده،‌ در عملیات های بدر و خیبر شرکت جست. بعد از بازگشت از جبهه به علت کوچ خانواده،‌از سپاه اردبیل به سپاه تهران منتقل می شود و مدتی به عنوان مربی تاکتیک در دانشکده علوم و فنون نظامی دانشگاه امام حسین (ع) به خدمت ادامه می دهد.
در سال ۱۳۶۵ هم زمان با اعزام سپاهیان محمد رسول الله جهت جمع آوری اطلاعات از قرار گاهای عملیاتی به منظور تدریس در دانشگاه امام حسین (ع) به اتفاق چند تن از دوستان، ‌رهسپار قرار گاه عملیاتی می شود.

شهید «بنامعلی محمدزاده» فرمانده گردان مقداد لشکر ۳۱ عاشورا در سال ۱۳۳۹ در روستای مستان آباد از توابع نیرمتولد شد. تحصیلات متوسطه خود را در تهران به پایان رساند، مدارک نظامی را از دانشگاه امام حسین(ع) دریافت کرد و در سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد.بنامعلی پس از حضور در جبهه غرب به سپاه اردبیل رفت و معاون عملیات سپاه شد؛ او در عملیات «والفجر مقدماتی» از ناحیه سینه مجروح شد، پس از بهبود در سال‌های ۶۱ و ۶۲ در عملیات‌های «خیبر» و «بدر» به عنوان فرمانده گردان دوش به دوش شهید باکری در دفاع از انقلاب اسلامی رشادت‌های فراوان از خود به جا گذاشت.
سال ۶۵ بود که به عنوان مربی در دانشکده علوم و فنون نظامی دانشگاه امام حسین(ع) به آموزش تاکتیک پرداخت، او بعد از شهادت شهید باکری، از لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) مأموریت گرفت و فرماندهی گردان مقداد از لشکر ۳۱ عاشورا را پذیرفت، سرانجام در ۲۶ دی ماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه و در عملیات «کربلای ۵» بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه ۵۳ بهشت زهرا(س) آرام گرفت. منبع : تبیان

شهید بنامعلی محمد زاده

شهید بنامعلی محمد زاده

ایران زاد فرمانده تیپ ۴ لشکر ۳۱عاشورا می گوید :
بعد از تحویل این خط به گردان مقداد چنان او شبانه روز در فعالیت بود که فرصت استراحت نداشت. روزانه دوساعت او را به عقب منتقل می کردیم که استراحت نماید. روز آخر بعد از استراحت دو ساعته با یک حالت عجیبی بیدار شد .نسبت به روزهای دیگر دیرتر بیدار شد. وقتی که می خواست به خط برود تعدادی از دوستان گفتند مثل اینکه این رفتن آخرین رفتن بنامعلی است زیرا حالت عجیبی داشت. همان شب بود که در بی سیم شنیدم که محمدزاده شهید شده است . بلاخره بنامعلی محمدزاده بعد از پنجاه ماه حضور در جبهه در ساعات اولیه بامداد روز ۲۶ دی ۱۳۶۵ بر اثر بمباران شیمیایی دشمن و اصابت ترکش در پشت پنج ضلعی (شلمچه ) – عملیات کربلای ۵ – به شهادت رسید .
نقل است که گردان او مورد بمباران شیمیایی قرار می گیرد . این امر باعث می شود که روحیه گردان تضعیف شود و رشته کار از دست برود. اما بنامعلی با اینکه خودش شیمیایی شده بود با تدبیرو مدیریتی که داشت بلافاصله سخنرانی کرده و واقعه صحرای کربلا و ظهر عاشورا را برای بچه ها تداعی می کند.
تواضع خلوص و ایثار بنامعلی از بارزترین ویژگی های وی بود. مثلا در یک عملیات هنگامی که نگهبانی یکی از پل ها به عهده گردان مقداد سپرده شده بود شخصا مراقبت از آن پل را به عهده گرفت .
شهید مصطفی پیشقدم می گوید :
خودتان می دانید که دو روز است تحویل داده ایم اما ظهری سر زدم به برادر بنامعلی خیلی خسته بود، چشمهایش قرمز بود. معلوم بود از آن روزی که پل را از ما گرفته نخوابیده است .
از دیگر خصوصیات شهید این بود که او نمونه اشداء علی الکفار و رحماء بینهم بود. از چاپلوسی و دورویی بیزار بود. نسبت به غیبت و تهمت بسیار حساس بود .بسیار کم سخن می گفت و هرگاه که کلامی می گفت بسیار سنجیده و متین بود. عشق و ارادت خاصی به خانواده شهدا داشت. به نماز اول وقت و جماعت اهمیت می داد. شاهد این سخن مسجد صاحب الزمان (عج) مسجد یاخچی آباد ، مسجد رسول (ص) بازار دوم و مسجد خانی آباد نو می باشد . دائم الوضو بود و در اغلب روزهای رجب و شعبان یا حداقل یک روز در هفته را روزه می گرفت. بسیار صبور و بردبار بود. در برابر مشکلات همه را به صبردعوت می کرد به خصوص صبر در شهادتش . خطاب به مادرش می گفت : مادرم برای فاطمه (س) و امام حسین (ع) و اهل بیت او اشک بریز و در شهادتم با الگو قرار دادن مادرانی که چندین فرزند خود را تقدیم انقلاب نموده اند خود را تسکین بده .
این شهید عزیزدرطول عمر بابرکت خودخدمات زیادی در جهت اعتلا بالندگی انقلاب اسلامی وایران قهرمان اجام داد.ازجمله:
مسئول بسیج شهرستان‌های نیرونمین (استان اردبیل)
معاون عملیات سپاه پاسداران استان اردبیل
فرمانده گردان سجاد (ع) از لشکر ۳۱ عاشورا
مأمور اطلاعات عملیات در لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)
رابط معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
مربی تاکتیک در دانشکده علوم و فنون دانشگاه امام حسین‌(ع)
فرماندهی گردان مقداددرلشگر۳۱عاشورا در سال ۱۳۶۵٫دراین مسئولیت بود که شهیدمحمدزاده موردپذیرش معبود واقع وآسمانی شد تامزد یک عمرمجاهدت وجانفشانی در راه اعتلای اسلام ناب محمدی(ص)راازخدا بگیرد.جسد مطهراواکنون درقطعه ۵۳ بهشت زهرا آرام گرفته وروح ملکوتی اش نظاره گر اعمال وکردار ماست .امید که فردای قیامت شرمنده اش نباشیم.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثار گران اردبیل،مصاحبه با خانواده ودوستان شهید

وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
…امروز بعد از قرن‌ها و سال‌ها؛ روز امتحان و آزمایش می‌باشد و آن عده که امروز مورد امتحان قرار گرفته‌اند در رأس آن عده مردی به نام روح‌الله‌الموسوی‌الخمینی که با تمام وجود در خدمت این انسان‌ها می‌باشد و آن‌ها را رهبری و راهنمایی می‌کند و به آنان خط و جهت الهی می‌دهد.
پس ما هم باید قدر چنین رهبر عزیزی را بدانیم و به ندای آن در هر زمان با جان و با تمام وجود از درون لبیک بگوییم و حال که آن امام نایب بر حق ولی‌عصر (ع) می‌فرمایند که امروز در رأس همه امور “جنگ” می‌باشد و در بیانات اخیرشان فرمودند که جبهه رفتن از اهم واجبات است و یا این‌که می‌فرمایند جنگ، جنگ است و عزت و شرف ما در گرو این جنگ می‌باشد. یا این‌که می‌فرمایند آن زمان هم اسلام در آخرین لحظات بود که با شمشیر حضرت علی‌(ع) و یارانش تمام کفر را ریشه‌کن میکرد ولی قرآن‌ها را سر نیزه کردند.
و یک عده نادان شمشیر روی حضرت کشیدند و دیگر ما نباید گول بخوریم (البته مضمون صحبت امام این‌طور می‌باشد به نظر بنده) پس دیگر هیچ شک و تردیدی باقی نمی‌ماند مگر ما از ائمه علیه‌السلام بالاتریم و یا عزیزتریم و یا هرگز چنین نبوده و نخواهدشد. آنان انسان‌های خاص خدا بودند و معصوم بودند و برای ما الگو و اسوه می‌باشند. باید همیشه آن‌ها را برای خودمان الگو قرار دهیم چون آنان امامان ما بودند و حالا هم نائب آن‌‌ها امام امت، رهبر کبیر انقلاب اسلامی می‌باشد. برای فرد خود ما الگو است و باید از او که وارث حسین (ع) است اطاعت کنیم. هزارو چهارصد سال پیش در کربلا امام حسین (ع) ندای “هل من ناصر ینصرنی” سر می‌داد. امروز هم فرزند وارث او امام خمینی می‌گوید ،و این ندا را سر می‌دهد. ما امت حزب‌الله باید اهل کوفه نباشیم و امام خود را در برابر صف دشمنان تنها نگذاریم.
مادرم، امیدوارم در برابر مصیبت وارده مقاوم باشی. در برابر دشمنان اشک‌ نریزی که دشمنان خدا و انقلاب خوشحال شوند. خوشحال باش در مقابل دشمنان انقلاب اسلامی و از خدایت راضی و خوشنود باش و به درگاهش شکر کن که قربانی تو را هم پذیرفت. برای امام حسین (ع) در روز عاشورا اشک بریز و فکر کن که چگونه حضرت زینب‌(س) آن مصائب را متحمل شد و سالار کاروان شد و بعد از برادرش راه او را ادامه داد و تاج و تخت یزید را برهم ریخت.
به مادران شهدا و اسرا و مفقودین بنگر و درون خود را آرامش ببخش و هر وقت دلت تنگ شد، به مزار شهدا برو و نگاه کن که همه به نوبت خواهندرفت به سوی خدا و باید آن را ببینیم و عبرت بگیریم.
به برادر و خواهرانم و بچه‌هایم هم پدری کن و هم مادری. مادرجان! در زندگی، من همیشه باعث رنجش تو شدم و همیشه از طرف من ناراحت بودی. همیشه نگران بودی. حتی قبل از انقلاب هم زحمت‌های فراوانی را تقبل نموده‌ای. ولی چه کنم ای مادر مهربان!‌ ای خسته روزگار! ای که همیشه قلبت به خاطر رضای خدا بر‌ایمان می‌تپد! حالا وضعیت طوری است که باید به تکلیف‌مان در این موقعیت عمل کنیم و رهبر خود را تنها نگذرایم. مادر! رهبر ما خیلی حق بر گردن ما دارد. او بعد از ‌هزار و چهارصد سال وارث امام حسین (ع) می‌خواهد راه او را برود و بس.
در نبود من بنده حقیر و گناه کار، هیچ ناراحت نباش. اشک بریز بر حضرت امام حسین(ع) و فاطمه زهرا(س). نماز بخوان و در نماز برای پیروزی رزمندگان، ‌طول عمر امام امت و سلامتی مجروحین و جانبازان و آزادی اسرا و آمرزش ما را از درگاه خداوند بخواه.
همسر عزیزم! من همیشه در کنارت نبودم و بیشتر در جبهه بودم و تو همیشه با بردباری، مشکلات را تحمل می‌کردی و کمبود‌ها را با بزرگواری خودت پر می‌کردی و به من روحیه می‌دادی و جور مرا هم تحمل می‌کردی. در مقابل مشکلات زندگی و تنهایی، کمر خم نمی‌کردی و در زندگی‌ات همیشه اضطراب و نگرانی من و بچه‌ها را داشتی. بچه‌ها را بعد از خداوند به تو می‌سپارم. خوب آن‌ها را تربیت کن تا افراد سالم و صالح باشند. بگذار خوب درس بخوانند تا در خدمت اسلام و امام عزیز باشند و لحظه‌ای از تربیت آن‌ها غافل مشو. همسرم!‌ امیدوارم بتوانی در مسئولیت سنگین با امید به خداوند موفق باشی و نبود مرا نیز پر کنی. کبری دختر خوبمان خیلی بزرگ شده و او به تو کمک خواهدکرد. او دختر فهمیده‌ای است و با سن کمی که دارد خیلی از مسائل را خوب می‌فهمد. او به خواهرش صغری و پسران عزیزم اکبر و علی اصغر عزیزم حتماً کمک خواهدکرد. بچه‌ها در آینده جای مرا پر خواهندکرد. امیدوارم که تو همچنان که در زمان من از هیچ چیزی برای آن‌ها کم نگذاشتی، در غیاب من نیز برای بچه‌ها کم نگذاری. شما را به خداوند می‌سپارم و امیدوارم اگر از من گناه و کوتاهی سرزده، مرا ببخشید و برای من دعا کنید.
امروز بر همه امت واجب است که از امام خمینی از جان و دل پیروی کنند. امر ایشان را واجب‌الامر و واجب‌العین خود قرار دهند. دنیا گذرگاهی است که مسافران آخرت باید از آن برای آزمایش و امتحان عبور کنند و خود را در این امتحان بیازمایند. امروزه قافله‌سالار این کاروان مردی از تبار حسین(ع) است که با تمام وجود امت را رهبری و هدایت می‌کند. وقتی حضرت امام می‌فرمایند که امروز در رأس تمام مسائل جنگ قراردارد، بر همگان حجت تمام است. سلاح‌‌ها را بردارید و لباس رزم به تن پوشید و عازم جبهه شوید. امروز لباس رزم بر تن هر مسلمان عزت و شرف است. هیهات که فرصت ها را از دست بدهید. امروز بهانه‌آوردن، در پیشگاه الهی محکوم و مردود است. امروز باید از وارث حسین (ع) اطاعت کنیم و همچون اهل کوفه نباشیم که امام خود را در برابر صفوف دشمن تنها گذاشتند.
ـ خدایا بنده حقیر و ذلیلت با یک دنیا گناه به درگاهت آمده است و اگر تو جوابم ندهی و قبولم نکنی و اگر بر اعمالمان مهر باطل زنی، کجا بروم؟‌ جز تو امیدی ندارم و جز عشق تو عشقی در دل ندارم. خودت هم می‌دانی که تنها برای رضایت تو قدم به این سرزمین نهاده‌‌ام.
ـ عزیزان! دنیا محل گذر است. همه مسافران آخرت باید از آن ـ جهت آزمایش ـ عبور کنند. بایستی سعی شود در این گذرگاه از امتحانات الهی سربلند و پیروز بیرون آییم.
– بارالها!‌ به ما توفیق عنایت فرما که از این دنیا ـ یعنی امتحانات دنیوی‌ـ سربلند و سرافراز بیرون آییم.
ـ خداوندا!‌ به احترام ناله‌های جانگداز مولود کعبه، یک لحظه ما را به حال خود وامگذار. بنامعلی محمد زاده

خاطرات
سردار ایران‌زاد:
ـ قبل از انتقال گردان مقداد به شهید محمدزاده، این گردان بسیار ضعیف بود و سازماندهی خوبی داده نشده بود. با این حال، از شهید محمدزاده که در لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله‌(ص) نیروی اطلاعات عملیات بود و بسیار نقش ارزنده و با خیر و برکتی داشت. قبلاً نیز رشادت‌ها و از جان‌گذشتگی های زیادی از خود به جا گذاشته بود. لذااز او خواهش کردیم تا فرماندهی گردان مقداد را قبول کند. او نیز با توجه به عشقی که به بچه‌های آذربایجان داشت، به خصوص به شهید باکری، این مأموریت را قبول کرد. او با شهید باکری رفیق بود و شهید باکری لقب ذوالفقار را به او داده بود. به هر حال نقش او در لشکر ۳۱ عاشورا، بسیار مفید و تأثیرگذار بود. با انتقال گردان مقداد به سردار محمدزاده، سخت‌ترین مأموریت‌‌ها را به این گردان محول می‌کردیم و گردان مقداد با آمدن این شهید به یکی از گردان‌های فعال و ورزیده لشکر ۳۱ عاشورا تبدیل شده بود. او چنان شبانه‌روز در فعالیت بود که فرصت استراحت نداشت. روزانه دو ساعت او به عقب منتقل می‌شد که استراحت کند. او حتی در پاسداری از پل (خو) شخصاً‌ به نگهبانی می‌پرداخت.بااین که اوفرمانده بود. این به خاطر اهمیت و ارزشی بود که به کار می‌داد و در هیچ‌کاری سهل‌انگاری نشان نمی‌داد. این تعهد و عشق و ایمان و اعتقاد راستین او بود که این عزیز را در لشکر ۳۱ عاشورا به عنوان الگو برای دیگران قرار داده بود و بنده شاهد فعالیت مداوم این عزیز بودم و به وجود او افتخار می‌کردم.

در عملیات کربلای ۵ که از بزرگترین عملیات‌ بود و لشکر ۳۱ عاشورا هم یکی از لشکرهایی بود که نقش ارزنده و کلیدی در این عملیات داشت. در اعزام گردان به خط مقدم، گردان مقداد مورد تک شیمیایی دشمن قرار می‌گیرد و همین امر باعث جراحت تعدادی از برادران می‌گردد و از نظر روانی بچه‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرند. فرمانده شهید بنامعلی محمدزاده که خود نیز از مجروحین بود، با یک تصمیم به موقع، شروع به سخنرانی برای بچه‌ها می‌نماید و در این سخنرانی، صحرای کربلا را در ظهر عاشورا برای بچه‌‌ها مجسم می‌کند. این امر باعث می‌‌شود که حتی برادرانی که مجروح بوده‌اند حاضر به ترک منطقه عملیاتی نمی‌شوند. از همه مهم‌تر در تک شیمیایی دشمن در عملیات کربلای ۵، یکی از بسیجیان ماسک خود را گم کرده بود و این در حالی بود که کل منطقه شیمیایی شده بود؛ با این حال شهید محمدزاده، فرمانده بی‌باک، ماسک خود را فوری تحویل این بسیجی می‌دهد تا این بسیجی دچار مصدومیت نشود و خود بدون ماسک به فرماندهی در این عملیات می‌پردازد در حالی که خون از گوشش جاری می‌شود و دچار مصدومیت شده بود . این خصوصیات اخلاقی شهید همیشه زبانزد همه بود و به خصوص برای بنده که به همرزم بودن با ایشان افتخار می‌کردم.

وقتی شهید بزرگوار به مرخصی می‌آمد، ماه‌هایی که دور از خانه بود را جبران می‌کرد. او به بچه‌ها در درسشان کمک می‌کرد و با حوصله تمام نماز و قرآن خواندن را یاد می‌داد. به بچه‌ها می‌گفت که به حرف مادرشان گوش کنند و مادربزرگ‌شان را اذیت نکنند. او به بچه ها می گفت اگر به حرف مادر یا مادربزرگشان گوش نکنند، یاکریم برای او خبرش را خواهدبرد. او بچه‌‌ها را خیلی دوست داشت و جمعه‌ها به نمازجمعه می‌برد و در محبت به بچه‌ها کوتاهی نمی‌کرد. بچه‌ها هم به پدرشان خیلی نزدیک بودند و با روحیه پدرشان خوب آشنا شده بودند. او در چند روزی که مرخصی بود، برای بچه‌‌ها چیزی کم نمی‌گذاشت.
همسر شهید
یادم هست وقتی در مسجد صاحب‌الزمان یاخچی‌آباد تهران در سال ۱۳۶۴، یعنی یک سال قبل از شهادت همسرم برای پدر ایشان که تازه به رحمت خدا رفته بودند مراسم گرفته بودند، این مراسم همزمان بود با بمباران هوایی دشمن که همه دچار ترس و اضطراب شده بودند و برق‌ها هم رفته بود. در همان موقع یک حس عجیبی در چشمان او من احساس کردم. او از این‌که ناراحتی مردم را می‌دید، خیلی ناراحت بود و احساس شرمندگی می‌کرد. بعد از مراسم پدرش به جبهه رفت و آرامش و استراحت چندروزه را هم بر خود واجب نمی‌دانست، چون او تمام کارهایش را برای رضای خدا انجام می‌داد و در تکلیفی که بر دوش داشت کوتاهی نمی‌کرد.