شهید ابوالفضل پیرزاده

شهید ابوالفضل پیرزاده

سال ۱۳۳۴ ه ش  در اردبیل متولد شد .پس از تحصیلات دبیرستانی ،تا حد« سطح» در حوزه علمیه« قم» به تحصیل ادامه داده ،ملبس به لباس روحانیت گردید .در سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و در تاریخ ۸/ ۹/ ۱۳۶۰ به دست منافقین کور دل ،حین خروج از مدرسه ترور و به شهادت رسید .
وی مسئول آموزش عقیدتی سپاه ناحیه اردبیل بود .از شهید «پیر زاده »فرزندی به نام «ابوالفضل» به یادگار مانده است .
او پرورده ی کار و بالیده فقر و پرهیز بود .هر لحظه دوران نوجوانی اش با تلاش سپری می شد .بر سینه سبز میدانهای عمومی و پارکهای شهری ،دستان کوشای او بود که به مزدی ناچیز سبزینگی حیات می افشاند .پایان سال تحصیلی ،آغازی بود برای کار و تلاش وی .
تابستانها ،مناسب سن و سال خود کارهایی ست و پا می کرد تا ضمن آشنایی با رنج کار ،نیروی پرهیز و امساک خویش را نیز می آزماید .اگر سراغ او را می گرفتی در آن انگشت شمار فضاهای سبز موجود شهر می یافتی اش که بر گلوی سبزه ها ،قطره قطره آب زندگی فشرد .
ظهر گاه ،به بانگ دلنشین اذان ،شلنگ آب بر زمین می گذاشت ،آبیاری را رها می کرد و پر شتاب بر سجاده ی چمن ،نماز خویش اقامه می نمود .و این زمانی است که وقاحت از شیپورهای اهریمن طاغوت سر ریز می کند .نغمه نا ساز تبلیغات میان تهی دریده دهنان را نعره می زند و بلند گوهای آلوده ی نظام ،سبزینه روح جوانان را به ویران سرای بی توجهی های دینی تبدیل می کند .
نماز« ابوالفضل» تمام کوشش های تبلیغی رژیم را نقش بر آب می کند و رشته های روشنفکرانه اش را پنبه می کند .
زنگ تعطیلی مدرسه به صدا در آمد .بر خلاف معمول که عده ای از شاگردان کلاس چهارم در حیاط مدرسه ،منتظر خروج ایشان می شدند و پروانه سان دور شمع وجودش حلقه می زدند و او را همراهی می کردند ،امروز از سر کلاس دیر تر بیرون آمد .او عقیده داشت معلمی شغل نیست ،هنر است و معلم باید به شاگردان خویش عشق بورزد و خود چنین بود .
موعد لقا با معشوق یکتا ، که عاشقانه در فراقش می سوخت ، فرا رسیده بود .بعد از ظهر روز ۷ آذر سال ۱۳۶۰ ،به روال همیشه با تعدادی از دانش آموزان مدرسه را ترک نمود .کوردلان مسلح ،منتظرش بودند .بناگاه تیری شلیک می شود .«ابوالفضل» فریاد می زند :بچه ها زود از اطراف من پراکنده شوید تا آسیبی نبینید .اینها قصد ترور مرا دارند .با اصرار آنها را کنار می زند و شاگردان ،نقل می کردند که اگر وقت او بدین ترتیب به هدر نمی رفت ،بی گمان از پس آن کور دل بی رحم که دچار ترس و واهمه نیز شده بود بر می آمد .مزدوری که صورتش زیر نقاب پنهان بود ،با مسلسل به سوی او شلیک می کند و ۱۳ گلوله بر پیکرش اصابت می کند .شاگردان و اهالی محل و کار کنان مدرسه به تعقیب ضارب می پردازند و آن مزدور پلید را دستگیر می کنند .رئیس دبیرستانی که شهید پیرزاده را به آنجا منتقل می کنند، نقل می کند :بلافاصله همراه دو تن از شاگردان و به کمک یکی دیگر از همکاران ،او در اتومبیل گذاشته و به اورژانس بیمارستان رساندیم .در داخل ماشین به سیمای مظلومش نگاه می کردم .همان تبسم آشنای همیشگی را بر لب داشت .آهسته پلک خویش را گشود و نگاهم کرد .گویی دنیایی از رضایت و اطمینان خاطر در چشمانش موج می زد .از لا بلای انگشتانش که روی شکم گذاشته بود خون به سرعت جاری می شد .در راهرو بیمارستان روی برانکارد دستش را ازروی شکم بر داشته و به روی زانویش گذاشت و قامت خویش را راست گردانید .لحظه ای چشمانش را گشود ،به آسمان خیره شده و با صدایی مرتعش گفت :یا الله و دوباره چشم بست و روحش آرام گرفت .
او پاسدار ارزشهای والای اسلامی و معلم انقلاب بود .پیوسته سخن امام را سرمشق عمل خویش قرار می داد و عاشق حضرتش بود .وقتی به دیدارش نایل آمد در خلوت اندرون به قدری به امام نزدیک شد که زانو به زانوی حضرتش چسبانده بود و خود را سیبراب می کرد .چنان گرم حضور یار بود که حسرت یاران را بر انگیخته بود ،هر گز ندانستیم که میان آن دو چه گذشت که حاضرین نقل می کنند امام از شنیدن آن سخنها تبسم نمودند .
منبع:”روایت سی مرغ”نوشته ی گروهی،نشرکنگره ی بزرگداشت سرداران وشهدای آذربایجان،اردبیل-۱۳۷۶ – برای خواندن خاطرات شهید به ادامه مطالب مراجعه کنید

خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهی شاگردان شهید
امتحانات ثلث اولم چندان هم قابل تعریف نبود .راستش اوایل ورود به دبیرستان رغبتی به درسها در خود احساس نمی کردم و بعضی مشکلات نیز مزید بر علت می شد .آقای پیر زاده نمره امتحان بینش بچه ها را در دفتر می نوشت .مرا پیش خود خواند با لحنی بسیار شیرین و محبت ـآمیز گفت :علی آقا !نمره ات خیلی پایین است !حالا خودت قضاوت کن و نمرات را تعیین کن .با لحن غرور آمیزی گفتم :آقا نمره من ۷ است همان را که بدهید کافی است .سرش را پایین انداخت و پس از کمی تامل نمره ای ثبت کرد و با لحنی مهربانتر از پیش و با قیافه ای کاملا خیر خواهانه گفت :۱۰ دادم .می دانم ،در امتحان نوبت دوم جبران می کنی .این جمله چنان مرا تحت تاثیر قرار داد که گیج شدم .انتظار چنان بر خورد عاطفی را نداشتم .لحظه ای مکث کردم انگار این جمله تیری بود که بر زره هزار توی عناد و سرکش ام فرو نشست و آن را درید .رام شده بودم در آن لحظه های ستیز غرور و عاطفه ،اصلا توجهی به نمره قبولی نداشتم . حسرت و ندامت آزارم می داد .می خواستم واکنش لجوجانه نشان دهم و بگویم نمره ی واقعی ام را بدهید اما بغض گلویم را گرفته بود ؛ اول نظری بودم و خیلی هم زود رنج .عناد سر کش ام آرام ،خانه ی احساسم را ترک کرد و رهایم نمود .تسلیم و تفویض انجماد مغرورانه ،افکارم را آب می کرد و فرو می رفت .گمانم روانشناسی آن لحظه ام را هرگز نخواهم توانست حتی برای خود نیز تفسیر کنم .شرمنده و آسیمه سر نشستم و با ارتعاش خفیفی که در زیر پوستم ایجاد شده بود سستی رخوتناکی عضلات پایم را فرا گرفت .شاید آن جمله جرقه ای بود که هیمه ی خشکیده ی سکون و قرار هستی را مشتعل کرد و لحظه ای آفرید که مرا از بودن ” پیشین به “شدن “نوین هدایت نمود آن گونه که سمند تلاشهای تحصیلی ام را چهار نعل به تاخت در آورد.رستگاری جاوید ،سزای آموزگارانی باد که شیفتگیها آفرینند و دگر گونیها آرند .ابوالفضل یکی از این مژده دهندگان بود .

شهید پیرزاد در سال ۱۳۵۴ وارد حوزه علمیه قم شد و در مدرسه حقانی به تحصیل پرداخت .با اوج گیری مبارزات حق طلبانه امت اسلامی ،در تمام راهپیمایی ها ،نقش تعیینی داشت اکثر نوارها و اعلامیه های امام (ره) توسط وی در قم تکثیر و به اردبیل فرستاده می شد تا پخش و توزیع شود .مدتی بعد به منظور گسترش این مبارزات در روستاهای آذر بایجان ،به میانه رفت و به تبلیغ انقلاب و افشا گری رژیم شاه پرداخت .سپس به اردبیل آمده برنامه ریزی اکثر تظاهرات و راهپیمایی ها را به عهده گرفت .پس از پیروزی انقلاب در گروه ضربت کمیته انقلاب اسلامی به فعالیت پرداخت .شهید پیرزاده از نخستین روزهای تشکیل سپاه خالصانه و صادقانه قبول مسئولیت کرده ،انجام وظیفه نمود .مدتی بعد به پارس آباد رفته ،در دادگاه انقلاب اسلامی آن شهر مشغول کار شد .بعد از آن که شهید قدوسی به عنوان دادستان کل انقلاب از طرف امام (ره) تعیین شد و به تهران رفته ،از طرف دادستانی کل انقلاب به عنوان داد یار به گنبد رفت .
برخوردهای ارشادی و هدایتی اش در دل بیشتر فریب خوردگان گروهکها چنان تاثیر داشت که کار صد ها قلم و اندیشه تبلیغی را یک تنه انجام می داد .او در زندا ن با آنها خیلی اصولی بر خورد می کرد .
شبهای ماه رمضان برایشان زولبیا و بامیه می آورد .موقعی که به حمام می رفتند در استحمامشان یاری می کرد .همچنان که در زودودن آلودگی های تن ،به آنا ن کمک می نمود ،در پالایش فکر و اندیشه شان از آلودگیهای نگرش محدود سازمانی کمکشان می نمود و با همین روش خلوص و صمیمیت به ارشادشان می پرداخت و حقا که در این راه هم موفق بود .حتی دوستان نیز گمان سازشکاری در حق او در دل راه می دادند .ابوالفضل بارها گفته بود :
که اعضای گروهک ها ی ضد انقلاب در تردید و شک ،به انحراف کشیده شده اند .ولی همه می دانستند که طرزبرخورد وی با آنان موجب شده بود که برخی از آنها به سرعت در مواضع فکری خویش ،کنکاش کرده ،به تخریب آن موفق شوند .