محمدرضا بایرامی
وی آخرین فرزندِ یک خانواده ی۵ نفری است که دریکی از روستاهای دامنهی سبلان به دنیا آمد واز حدود سال ۱۳۵۱ با مهاجرت خانواده، ساکن تهران و کرج شد.
در نوجوانی به آثار نویسندگان برجسته و روستایی نویسِ آن روزگار، یعنی صمد بهرنگی و علی اشرف درویشیان علاقهمند شد. سال دوم دبیرستان بود که اولین قصهاش را برای برنامه آموزشی «قصه و قصهنویسیِ» رادیو فرستاد که محمّدرضا سرشار آن را راهاندازی کرده بود. آن قصه از رادیو خوانده و نقد شده و باعث گردید تا او تصمیم بگیرد ضمن افزایش مطالعات خویش، در کارگاه قصه نویسی کانون ثبت نام کند، اما به دلیل کار در یک مغازهی ساندویچفروشی جهت تأمین مخارج تحصیلیاش نتوانست در آن کارگاه حاضر شود.
او بعدها با حوزهی اندیشه و هنر اسلامی ارتباط برقرار کرد و درآنجا با نویسندگان کودک و نوجوان آشنا شد.
ازسال ۵۰ کار جدّی و حرفهای نویسندگی را ابتدا با رادیو و بعضی از مطبوعات شروع کرد و به همکاری با برخی از گاهنامههای حوزهی هنر نیز اقدام نمود. وی میگوید:
- درسال ۶۴ برنامهی رادیویی «قصه و قصهنویسی» رضا رهگذر باعث شد که بیشتر از پیش به نوشتن علاقهمند بشوم و آن را جدّی بگیرم.
اولین قصههایش در مجموعهای به نام«رعد یک بار غریّد» چاپ شد. بعد از آن به طور عمده به قصهنویسی برای نوجوانان روی آورد و در حاشیه برای کودکان و بزرگسالان هم قلم میزند.
بایرامی در سرشت خود داستان نویس است. داشتن استعداد لازم و برخوردای از تجربههای عمیق حسّی نسبت به زندگی باعث شده که او دست به خلق آثار طبیعی و غیر تصنّعی بزند، او از موضوعاتی می نویسد که برایش آشنا هستند. عمدهیِ آثارِ وی از نظر حوزهی عاطفی و درون مایه، حول ۲محور عمده، یعنی روستا و دفاع مقدس دور می زند.
روستا را در کودکی و جنگ رادر جوانی زیسته است.
او اوایل سال ۶۶ به خدمت سربازی رفت و تمام دوران خدمتش را در جبهه ی دهلران به سربرده و این شانس را داشته که هم جنگ را در شدیدترین شکلش و هم صلح را در پیچیده ترین وضعیت و اصلی ترین جایگاهش، یعنی خطوط تماس به طور عینی وملموس شاهد باشد.
بایرامی در سالهای اخیر با نشریات متفاوت کودک و نوجوان، از جمله کیهان بچهها و باران هکاری نموده و به عنوان کارشناس داستان در واحد ادبیات حوزه ی هنری فعالیت کرده است.
اوهمچنین داوری چند جشنواره و انتخاب کتاب سال رابر عهده داشته و نویسندهای خستگیناپذیر و پُرکار است. انتشار حدود ۳۰ جلد کتاب و دهها مقاله و نقد، گواه این مدّعا است.
در دومین جشنوارهی مطبوعات کودک و نوجوان کانون پرورش فکری در رشتهی مقالهی هنری وادبی، بایرامی برای مجموعهی مقالاتِ«چگونه داستان بنویسیم» در نشریهی کیهان بچهها، برندهی دیپلم افتخارِ جشنواره و ۲ سکّهی بهار آزادی شد.
برخی از کتابهای او عبارتند از:
«سپیدار بلند مدرسهی ما» (نشر جوانه)، «مرغ مهربان ننه مهتاب»(سروش)، وقتی که کولیها برمیگردند»، مجموعهی داستان نوجوانان (دانشآموز)، «افسانهی اژدها و آب» (قدیانی)، «پیش رو» (حوزهی هنری)، «همراهان»، مجموعهی داستان(مدرسه)، «شب در بیابان» ، «آن آدم کوچک»، «به کشتی نشسته» (حوزی هنری)، «هفتمین نفر»، داستان نیمه بلند زندگی نامهای (شاهد)، «عبور از شب»(مدرسه)، «پاییز در صحرا »(تکا، ۱۳۸۷)، «گزیده ی ادبیات معاصر»، مجموعهی داستان(نیستان، ۱۳۷۸) که حاوی ۴ داستان به نامهای: بعد از کشتار، رعد یک بار غریّد، به دنبال صدای او و قربانی می باشد.
داستان «رعد یک بار غریّد» را آقار باقر رجبعلی در کتاب واقعیّت و حقیقت به طور مختصر نقد و تحلیل کرده است. کتاب«بعد از کشتار» (حوزهی هنری، ۱۳۷۴، چاپ اول)، ابتدا در پژوهشنامهی ادبیات کودک و نوجوان و سپس در همین نشریه از سوی شهره کائدی تحت عنوان«این بویِ دورِ آشنا« مورد نقد و تحلیل قرارگرفته است.«از قصههای سبلان» که خود حاوی ۳ رمان نوجوان به نامهای «کوه مرا صدا زد» (حوزهی هنری، ۱۳۷۱)، «برلبه پرتگاه» و «در ییلاق» است. کتاب«کوه مرا صدا زد،» دو بار جایزهی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را از آن خود کرد. چاپ چهارم این کتاب را انتشارات سورهی مهر با همکاری مرکز آفرینشهای ادبی (واحد کودک ونوجوان) به عنوان کتاب طلایی منتشر کرد؛ زیرا این کتاب دیپلم افتخار کانون پرورش فکری و لوح تقدیر مجلهی سورهی نوجوان را نیز از آن خود کرد و بسیاری از نهادها ومراکز فرهنگی مثل حوزهی هنری، شورای کتاب کودک، انجمن نویسندگان کودک و نوجوان و… مراسمی را برای تجلیل از نویسندهی این اثر برگزار کردند.
«کوه مرا صدا زد» در سوئیس ۲جایزه دریافت کرد:
۱ـ جایزهی گرانبهاترین خرس طلایی(۱۰۰۰فرانک) استانِ«برن»
۲- جایزهی«مارکبرای آبی» (کتاب سال سوئیس).
مارکبرای آبی یا مار عینکی در این کتاب زندگی و فرهنگ مردم زادگاه و خاستگاه خود، سبلان را ـ که با طبیعت متنوّع و کم نظیر و زیباییهای پایان اقلیمی وگوناگونی آداب و رسومِ بک و غنی، موقعیّتی منحصر به فرد دارد ـ به تصویر کشیده است.
این اثر را خانم«یوتاهیمل رایش» با عنوان جدید«جلال برای زندگی اش تلاش میکند»یا «جلال همچنان میتازد» به آلمانی ترجمه کرد. ترجمهی او مورد توجه منتقدان و مطبوعاتی آلمانی زبان قرار گرفت و جایزهای را از سوئیس برای او فراهم آورد.
کتاب در ۱۹ فصل و ۱۴۶ صفحه چاپ و در آلمان، اتریش و سوئیس منتشر شد.
این رمان، داستان زندگی نوجوانی به نام جلال است که در روستای کوهستانی سبلان زندگی می کند. پدرش همه جا را سپید کرده و گرگ ها پس را دنبال می کنند، اما او با تحمل همهی مشکلات موفق می شود پزشک را به روستا بیاورد؛ ولی با وجود این هم تلاش، پدر می میرد و جلا مجبور می شود علاوه بر رفتن به مدرسه مسؤولیت خانواده و انجام کارهای مزرعه را به عهده بگیرد.
مقالهی «بازتاب آثار بایرامی در سوئیس» با ترجمهی کمال بهروزنیا در پژوهشنامهی ادبیات «در میان طبیعت» در فصلنامهی ادبیات داستانی بررسی نموده است.
بایرامی در سال ۷۸رمان جدیدی با عنوان«گرگها از برف نمیترسند»(کتابهای بنفشه، واحد کودکان و نوجوانان انتشارات قدیانی) و در سال ۸۱«قصههای شهر جنگی، شمارهی۷» رابرای نوجوانان منتشر کرده است. موضوع رمان درباره ی واقعهی زلزلهی چند سال پیش در استان اردبیل است. فاجعهای که در روزهای سر و برفی زمستان روی داد و باعث مرگ، جراحت و بی خانمانی بسیاری از اهالی آن منطقه، مخصوصاً روستاییان شد.
رمان«همسفران» (تهران، نیستان،۸۷، چاپ اول) چهارمین اثر نویسنده در حوزه ی بزرگسالان است. برخی این کتاب راـ با آنکه در مجموعهی متونِ فاخرِ«کتاب نیستان» چاپ شده ـ در مقایسه با سایر آثار او ضعیف ارزیابی کرده و آن را حرکتی رو به جلو نمیپندارند. ماجرای این داستان هم در یکی از روستاهای اردبیل میگذرد. در آن گرگ گرسنهای به روستا حمله میکند و گوسفندان یکی از اهالی به نام «صَفرَ» را میدرد. صفر بعد از به دام انداختن گرگ خاکستری که در آغل گوسفندانش اسیر شده، با بستن زنگولهای شتر به گردن حیوان مهاجم، آزادش میکند.
بایرامی درکناب نوشتن داستان با رویکرد به زندگی و طبیعت هرگز از قلم زدن دربارهی حوادث و تلاطمات اجتماعی غافل نمانده است.«بادهای خزان»(حوزهی هنری، ۱۳۷۴، چاپ اول» به موضوع انقلاب اختصاص دارد.
داستان، ماجرای سربازی است که پس از کشتن فرماندهی خود به همراه اسلحه به ده می گریزد و تحت پیگرد مأموران شاه قرار میگیرد.
پدرش را به جای او دستگیر میکنند، ولی پسر تسلیم نمیشود و سرانجام با تفنگی که دارد، برای مبارزه با رژیم شاه به کوه میزند.
آثار داستانی نویسنده با موضوع دفاع مقدس
الف: عقابهای تپهی ۶۰، رمان نوجوانان(تهران، حوزهی هنری، ۱۳۶۹، چاپ اول)
راوی داستان ضمن ترسیم موقعیّت خط مقدم ـ که به صورت یک هلال در میان تپههای پرگل واقع شده ـ به تپهی ۶۰ اشاره میکند که بلندترین ارتفاع آن منطقه وآشیانهی چند عقاب است. او و دوستش برای پیداکردن لانهی عقابها به آنجا می روند و در همان زمان، عراقیها تپهرا زیر آتش می گیرند و عقاب مادر بر اثر اصابت ترکش می میرد. ۲ روز بعد آنها جوجه عقابی را که در حال مردن بوده با خود به محلّ استقرار دسته میبرند و اجازه می گیرند تا به نگهداری از آن بپردازند. فردای آن روز آنها به عملیات شناسایی می روند و چند روز بعد وقتی بر میگردند جوجه عقاب را میبینند که بزرگ شده و بچهها تعلیماتی را به او آموختهاند. آنها در عملیاتی غافلگیرانه از سوی دشمن محاصره میشوند و به وسیلهی این عقاب پیام لازم را برای نیروهای خودی می فرستند. آنها برای رهایی شان اقدام میکنند ونهایتاً آنان را از محاصره نجات میدهند.
این کتاب ۲ بار جایزهی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را به خود اختصاص داد.
سپهر خضری این داستان را در«منظمهی پروانهها»: محمّدقاسم فروغی جهرمی نقد و بررسی کرده است. محمّد حنیف نیز در کتاب مجموعهی مقالات سمینار بررسی رمان جنگ در ایران و جهان به تلخیص این اثر پرداخته است.
ب: صدای جنگ، داستان کودکان ونوجوانان (تهران، نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۳۷۳، چاپ اول)
حسام، نوجوانی روستایی است که به علّت دور بودن مدرسهاش، از درس خواند ن منصرف میشود. پدرش تصمیم میگیرد دوچرخهای برای او بخرد. او در یکی از روزها که مشغول کار در مزرعه است، صدایی چون رعد می شنود روزهای بعد هم برخورد اشیایی آتشین را با زمین مشاهده می کند و در مییابد که جنگ شروع شده است. در این میان گلولهای به گوسالهی آنها می خورد و آن را از بین می برد؛ همان گوسالهاب که قرار بود پدر حسام باری خریدن دوچرخهاش آن را بفروشد. حسام برای انتقام از عراقیها به دو نفری که می خواهند برای شناسایی دشمن وارد خاک عراق شوند، ولی اکنون در جنگل مسیر را گم کرده اند،کمک میکند و راه را به آنان نشان می دهد.
شکوه حاجی نصرالله در مقالهای تحت عنوان «مضمون جنگ در آثار محمد رضا بایرامی» به نقد و بررسی کتابهای صدای جنگ، دود پشت تپه و دشت شقایقها پرداخته است.
ج: دود پشت تپه، رمان نوجوان(تهران، قدیانی، ۱۳۷۵، چاپ اول)
دهکدهای به نام «تلخ رود» در مرز ایران و عراق از سوی دشمن بمباران میشود. عزیز، راوی داستان که مجروح شده، به دنبال این حادثه همراه خانواده به «سرخ تپه» مهاجرت می کند. وی پس از بهبود نسبی به روستا باز می گردد و متوجه میشود که مردم از بیم بمباران، روستا را ترک کرده و به بیابانهای اطراف کوچیدهاند. عزیز روزی به اتفّاق پسر خالهاش به روی تپه می رود، در همان حال هواپیماهای عراقی چادر روستاییان را بمباران شیمیایی می کنند. آنان دود را از پشت تپهها میبینند و به طرف چادرهای میروند. بیشتر مهاجران به شهادت می رسند و عزیز هم چشمانش را از دست میدهد و دچار افسردگی و یأس میشود؛ اما در بیمارستان با جانبازی آشنا می شود که به او روحیّه می دهد و وی را دوباره به زندگی برمی گرداند. عزیز بر خود مسلّط میشود و تصمیم می گیرد داستان جنگ در روستای خود را بنویسد و داستان کتاب حاضر حاصلِ توفیق اوست.
این کتاب در پژوهشنامهی ادبیات کودک و نوجوان تحت عنوان«یادداشتی بر دود پشت تپه» (نقد فصل) تلخیص و تحلیل شده است.
د: سایهی ملخ، رمان نوجوانان(تهران، حوزهی هنری، ۱۳۷۶، چاپ اول)
در این داستان، صابر نوجوان ـ که عضوی ازیک خانودهی روستایی است و در نزدیکی مرز عراق زندگی می کند ـ گوسفندان را صبح برای چرا به صحرا میبرد. آنها برای جرّاحی چشم پدر باید گوسفندان را بفروشند. درهمین حین ملخها به روستا حمله می کنند و خسارات زیادی به بار می آورند. روزی صابر متوجه می شود که عدهای با لباسهای به رنگ ملخ(خاکستری) در حالی ک تفنگ در دست دارند، به گوسفندان نزدیک می شوند. او خود را پشت صخرهای پنهان می کند و هنگامی که آنها گوسفندان را در مسیر دلخواه خود هدایت می کنند، صابر تعقیبشان می کند و به شناسایی موقعیّت آنان می پردازد. بعد از مطمئن شدن از ردیابی صحیح آنان، به روستا باز می گردد. شبانه با پسر عمویش، حاتم به محل می روند و با یک ستون نظامی عراقی که به داخل خاک ایران نفوذ کرده اند، روبهرو میشوند. د ربرگشت حاتم تیر می خورد، ولی با مشقّت فراوان با صابر خود را به روستا میرسانند و اهالی را ازخطری که آنها را تهدید می کند، باخبر مینمایند، مردم، روستا را ترک می کنند و صابر پایگاه رااز ماجرا باخبر می کند. عراقیها روستا را با خاک یکسان نموده و مردم که زندگی خود را مدیون صابر و حاتم می دانند، تعدادی گوسفند به خانوادهی صابر می دهند تا زندگی آنان تأمین شود.
این کتاب از جشنوارههای ادبی ـ هنری روستا، کتاب سال شهید حبیب غنیپور و … جوایزی را کسب کرده است.
خانم طیّبه قنبری در روزنامهی کیهان تحت عنوان «تحرّک سایهی ملخ با ماجراهای پی درپی» به نقد و تحلیل این اثر اقدام نموده است، خلاصهی این بررسی در پژوهشنامهی ادبیات کود ک و نوجوان چاپ شده است.
دکتر علی عبّاسی در پژوهشنامهی ادبیات کودک و نوجوان در بخش دوم مقاله به تجزیه و تحلیل ساختاری ـ طرح شناسی ـ این رمان پرداخته است.
هـ : پل معلّق،رمان بزرگسالان، (تهران، افق، ۱۳۸۱، چاپ اول)
آخرین بازنویسی این کتاب، تیرماه ۷۸ و بازبینیاش، مرداد سال ۸۰ صورت گرفته و این نشان می دهد که این اثر از زمانِ اتمام تا هنگام چاپ ۲ سالی انتظار کشیده؛ اما بعد از انتشار در کمتر از ۳ سال، ۵ نوبت چاپ را از سر گذرانده است. بایرامی دربارهی ارتباطش با این اثر در مصاحبهای گفته که د رایّام جنگ بین گروهی ۸۰ نفره که از اعزامی بزرگ جامانده بوند، حضور داشته است. این عدّه با قطار ضمن تحمل سختی های طاقتفرسا به سمت جبهه حرکت می کنند. امام مدتی بعد به علّت هدف قرار گرفتن خط آهن از سوی دشمن، مسافران را پیاده می کنند و آنان دیگر نمیتوانند جلوتر بروند. این منطقه همانجایی است که پلِ داستانِ«پل معلّق» در آن زده میشود – منطقهای میان کوههای لرستان ـ و از آنجا خط آهن قطع است. حسّ و حال عجیبی که از دیدن این صحنه به نویسنده دست داده،او را مطمئن کرده که روزی دربارهی این پل خواهد نوشت واین اتفّاق هم افتاده است.
نادر صدیف، پسر جوان خانودهای ۴ نفره است که خواهرش نیلوفر به دلیل ابتلا به یک بیماری لاعلاج به سوی مرگ پیش می رود. پدر نادر انتظار دارد که او به دانشگاه برود و مادرش، نگران از بمباران هایهوایی، همواره همسرش را تشویق به ترک شهر می کند. نادر برای گریز از این شرایط، بر خلاف میل پدر و حتی در مواجههی با او، به خدمت سربازیمیرود ودر پدافند هوایی تهران مسؤول آتشبار ضدّهوایی می شود. اما در شبی ناگهبان است به موقع پشت تیربار قرار نمی گیرد و هواپیما شهر را بمباران می کند و خانهی آنها نیز هدف قرار می گیرد. پدر، مادر و خواهرش، نیلوفر کشته می شوند و نادر گرفتار خود اتّهامی و عذاب وجدان می شود وکوتاهی خود را مسبّب مرگ افرادخانوادهاش قلمداد میکند.
او برای رهایی از این وضعیت به تبعیدی خود خواسته تن میدهد و ادامهیسربازیاش را در پاسگاه «تله زنگ»، مُشرف بر پلی که شریان حیاتی جبهه های جنوب است، سپری میکند.
نادر وقتی به پایگاه میرسد که پل، تازه از سوی دشمن بمباران و ویران شده، قطارها، مسافران رادرکنار پل پیاده میکنند تا از پلی موّقت و پیاده گذر، عبور کنند و در آن سو سوار قطار دیگری شوند. نادر با یکی از همین قطارها به پاسگاه میرسد. در آنجا همه بادیدهی تردید به او مینگرند؛ زیرا باور نمیکنند که کسی به میل خود به چنین جایی آمده باشد.
فرماندهی پاسگاه به خاطر کوتاهی در مراقبت از پل توبیخ میشود. عدّهای با جرثقیلهای غول پیکر و قطعات پیش ساخته از راه میرسند و پل را بازسازی میکنند. برای جلوگیری از تکرار حادثه، موشک انداز سهند که با ردیاب حرارتی هواپیماهای مهاجم را تعقیب میکند، تحویل پاسگاه میشود.
نادر تنها کسی است که دورهی استفاده است این سلاح رادیده؛ از این رو موشک تحویل اومیشود. او که نگران از روبهروشدن با پسرخالهاش مهران، نامزد نیلوفر است، بالاخره با او که از جبهه برمیگردد، روبه رو میشود؛ اما ماجرای شهادت افرادخانواده را با او در میان نمیگذارد.
در حملهای هوایی، یکی از هواپیماهای دشمن برای بمباران پل از راه میرسد، اما قبل از هر گونه اقدامی، نادر با شلیک موشک آن را منهدم و ساقط میکند. پس از آن است که برای دومینبار بعد از مرگ اعضای خانودهاش به گریه مینشیند. تردیدها راکنار میگذارد و برای دیدن دختری که چشمانی شبیه خواهرش، نیلوفر دارد و نادر قبلاً او و برادرش را در حال چوپانی گلّهای در اطراف پاسگاه دیده است، و دردهی که در انتهای درّه قرار دارد، زندگی می کنند به راه میافتد.
بایرامی برای نوشتن این رمان، جایزهی قلم زرّین را با ویژگی«خلق لحظههای جذّاب» و «آفرینش اثر پاک» از آنِ خود کرد.
عبدالعلی دستغیب در ماهنامهی ادبیات داستانی تحت عنوان«گزارش جسلهی نقد پل معلّق»، سمیرا اصلانپور در همین نشریه ذیل عنوان«…بلکه راهی بینابین» و محمّدرضا سرشار، مجتبی حبیبی، حسن گلچین واحمد شاکری در حلقهی نقدی با نام«پلی از جنس تردید» به تلخیص، تحلیل و بررسی این رمان پرداختهاند. محمد حسن حسینی هم در کتاب حبیب ۲، ویژه چهارمین دورهی انتخاب کتاب سال شهید حبیب غنیپور با عنوان «نگاهی به رمان پل معلّق»، نقدی بر این کتاب نگاشته است.
و: عبور از کویر، زندگی نامهی داستانی(کرمان، لشکر ۴۱ ثارالله، ۱۳۷۶، چاپ اول)
این کتاب که برای گروه سنّی کودک و نوجوان نگاشته شده، داستان گونهای دربارهی خصوصیّات زندگی شهید حاج علی محمّدی پور است. خواننده با توجه به خاطراتی که از اطرافیان وی نقل میشود، حوادث و سیر زندگی را پی میگیرد و با خصوصیات اخلاقی و رفتاری وی از بدوِ تولّد تا شهادت آشنا میگردد.
ز: ۳روایت از یک مرد(شاهد، ۱۳۷۹، چاپ اول)
این کتاب حاوی یک داستان ۳بخشی است که در هر بخش راوی تغییر می کند، ولی موضوع همان بازنمایی شخصیت شهید حسین علم الهدی، فرماندهی سپاه هویزه است.
روایتگر بخش اول، شکنجه گر ساواکی«سروان معبّر» است. در این بخش به شرح فعالیتهای حسین و دستگیری او از سوی ساواک، شکنجهی وی، درگیریهای مردم با نیروهای امنیتی و سایر تلاش های او قبل از پیروزی انقلاب پرداخته میشود.
بخش دوم به شرح وقایع اوایل جنگ وآمادگی عراق برای هجوم به شلمچه، هویزه، سوسنگرد و بستان، و شناسایی های علم الهدی و خیانتهای تیمسار مدنی و ین صدر می پردازد و نحوهی شهادت برخی از شهیدان، از جمله شهید علم الهدی و اسارت راوی را به تصویر میکشد.
بخش سوم روایت گر این ماجرا است که حسین برای انجام کاری از یک قاچاقچی اجناس کمک میگیرد و نهوع سلوک او به دگرگونی شخصیت آن فرد میانجامد و باعث گرایش آن شخص به آزادانیشی و پاک زیستی می شود.
ح: هلتها نام تو را می خوانند(شاهد، چاپ اول، ۱۳۸۱)
این کتاب به زندگی نامهی مرتضی سادهمیری(هلتی) در مراحل مختلف زندگی و شهادتش در ارتفاعات چنگوله میپردازد.
ط: دشت شقایقها(تهران، حوزهی هنری، ۱۳۶۹، چاپ اول)
بایرامی در خصوص چگونگیِ انتخابِ نام این خاطرهی ادبی در کتاب یادنگاران(معزّزپرنیان، صریر، ۱۳۸۴: ۲۹) میگوید:
ـ جایی که ما در آن به سر میبردیم، منطقهی بکر وعجیبی بود. زراعتی درآنجا دیده نمیشد. بهار تقریباً از اسفند ماه شروع میشد و تا پایان سال بعد ادامه داشت. در این زمان در آن منطقهی بکر، دیدنی ترین منظره، روییدن گلهای شقایق بود. چیزی که ممکن است در جاهای دیگر هم دیده شود، اما نه با آن وسعت و عظمت، لطافت در کنار خشونت جنگ، خیلی بر من تأثیر گذاشت و عنوان کتابم راهم تعیین کرد.
در «دشت شقایقها»،یادداشتهای راوی که یک سرباز وظیفهاست به صورت روزشمار از تاریخ ۲۴ تیرماه ۶۶ با رفتنش به جبهه شروع میشود. او پس از عملیات نصر۳و تسخیر «شرهانی» در عمق خاک عراق، برای آموزش تکمیلی به اردوگاه نزاجا در نزدیک کرخه برمیگردد و سیزده مرداد دروباره همراه گردان عازم خط مقدّم میشود.
اوبه عنوان بیسیمچی در گردان خدمت می کند. محلّ استقرار آنها نزدیک زبیدات و نهر عنبر است.
وی بر اثر اشتباهی که میکند و پیشرویِ گشتیهایِ خودی را خبر نمیدهد توبیخ میگردد و از مخابرات به انبار مهمّات منتقل میشود و از آنجا به گشتیها میپیوندد.
در عملیاتی که شرکت میکند، تعدادی ا زدوستانش شهید میشوندو او دوباره به انبار مهمّات باز میگردد…
ی: هفت روزآخر(تهران، حوزهی هنری، ۱۳۶۹ع چپ اول)
این یادنگاری ادبی که برندهی بهترین خاطرهی ادب پایداری در طول ۲۰سال گردید و تاکنون ۵ چاپ و شمارگانِ حدود ۱۰۰۰۰را پشت سرگذاشته، بسیار به رمان نزدیک است.
بایرامی میگوید:
ـ من به قصد قصهپردازی و داستان نویسی این کار را انجام ندادم. بعداز اینکه کتاب چاپ شد دوستانی به من گفتند که این، یک رمان کامل است. چراکمی بیشتر روی آن کار نکردی تا پختهتر از کار دربیاید؟ گفتم اگر بنا باشد از این حادثه رمانی نوشته شود، بعداً این کار صورت میگیرد.
بایرامی مایهی داستانی«گفتند آتش» را ـ که بخش کوچکی از آن در ادبیات داستانی چاپ شد ـ از همین کتاب برگرفته است.
«هفت روز آخر» در بردارنده خاطرات بایرامی از ۷ روز آخر جنگ ـ ۲۱ الی ۲۷تیرماه ۶۷ ـ قبل از پذیرش قطعنامه است. او دوران سربازی خود را در منطقهی دهلران سپری می نمود.
روز ۲۱ تیرماه دشمن با تما قوا از زمین و هوا به آنجا هجوم آورد و دست به بمباران شیمیایی زدوباعث عقب نشینی نیروهای ایرانی گردید. بایرامی و چند تم از همراهانش ناگزیر به ترک محلّ خدمت خود میشوند؛ امادر راه در محاصرهی تانکهای عراقی قرار میگیرند.
آنها به شکلی شگفتانگیز از مهلکه رهایی مییابند و پس از پیادهروی بسیار و تحمل تشنگی و گرسنگی بی حد سوار تراکتور یکی از عشایر شده و به انیمشک میروند و با گرفتن مرخصی، به شهر خود باز می گردند و در آنجا خبر پایان جنگ را میشنوند.
بایرامی میگوید:
ـ در روز نجات یکی از عشایر مارا سوار تراکتورش کرد و به خانهاش در بالای کوه برد. سر ظهر من کناب چشمهای نشستم و بر روی تکّه کاغذی که گیر آورده بودم، اولین یادداشتآن ایّام را نوشتم و بعد در منزل آن را تکمیل کردم.