یسری، داور

یسری، داور

در سال ۱۳۳۲ در شهر« اردبیل »در میان خانواده ای متدین و مذهبی کودکی به دنیا آمد . او را «داور» نام نهادند. کودکی که بعدها مایه افتخار خانواده و عبرت دوستان و آشنایان شد.
با گذشت زمان کم کم بزرگ شد ولی رشد روحی او قابل مقایسه با جسم نحیفش نبود. پایگاه اولیه داور خانواده بود و همواره در زیر سایه پدر قرار داشت. هم او وقتی در زندان ستم شاهی به دیدار پسر رفت نگاهی به جگرگوشه خود انداخت و ابراز داشت: «فرزندم غمگین مباش. زیرا همواره زنجیر در گردن شیر است و روباه و خرگوش آزاد.»
از حدود ۱۱ سالگی نماز می خواند و با قرآن انس و الفتی خاص داشت. الفتی که سبب شد تا به ندای پروردگارش که می فرمود:« ان الله اشتری من المومنین اموالهم و انفسهم بان لهم الجنه»، پاسخ گوید. او با وجود جسم نحیف و سن کم اغلب اوقات روزه و همواره پای بند به نماز جماعت بود. پیش از انقلاب حتی نماز جمعه را فرادی می خواند. هنوز راهروهای سردخانه در فصل زمستان شاهد مناجاتهای شبانه او با خداوند است و هنوز صدای دعا و قرآن او بر در و دیوار خانه و بر دل پدر و مادر نقش بسته است
همواره ذکر خدا بر لبانش جاری بود. کم غذا می خورد و به فکر محرومین بود. در زندگی پای بند به سادگی بود. تا آنجا که تنها یک دست لباس داشت و برای نظافت ناچار بود شبها آن را بشوید تا صبح بتواند از آن استفاده کند. حتی زمانی که همان یک شلوارش پاره شده بود آن را وصله زد و در مقابل پیشنهاد همسرش بر خرید یک لباس نو، گفت:« باید یک پاسدار نمونه ی سادگی باشد.» مگر نه آنکه مولای ما علی(ع) لباس وصله زده می پوشید و مگر نه آنکه ما درگیر جنگ با استکبار هستیم؟ این مبارزه نیاز به از خودگذشتگی و چشم پوشی از لذایذ دنیوی دارد. پس من می توانم از این لباس کهنه و وصله زده استفاده کنم و در عوض پول آن را به کسی بدهم که حتی قدرت تهیه این شلوار وصله دار را ندارد؛
پس از پایان تحصیلات متوسطه در ادامه رسالت خود برای مبارزه با نفس و کمک به محرومین برای انجام خدمت سربازی به مناطق محروم شتافت و پس از پایان دوران سربازی به آموزشگاه کارخانه ی «ذوب آهن»در« اصفهان» رفت و به یادگیری متالوژی پرداخت. اما همچنان به فکر مبارزه و تبلیغ عقاید اسلامی بود. در پی این روح مبارزاتی بود که جلسات تدریس قرآن را در مسجد «زرین شهر» برپا داشت تا جوانان را با این چشمه ی جوشان وحی آشنا سازد و به همراهی ۱۲ نفر از دوستان و همفکرانش زیر نظر آیت الله «مشکینی» و حجت الاسلام« غفاری» هسته مقاومتی تشکیل داد و به مبارزات تشکیلاتی و پخش اعلامیه و فعالیتهای دیگر می پرداخت . چون دستگاه چاپ و تکثیر در اختیار نداشت اعلامیه ها را با مشقت فراوان به طور دستنویس تهیه می کرد. در تابستان سال ۱۳۵۷ در جریان انفجار یکی از مراکز فساد رگ دستش قطع شد و ساواک نیز با استفاده از رد خون، او را دستگیر ساخت.
در زندان نیز همواره مایه شگفتی بود. در زیر ضربات باطوم پلاستیکی مزدوران که در حمام با بدن خیس او را می زدند، تنها تکبیر می گفت و با هر ضربه حسرت آه گفتن را بر دل مزدوران می گذاشت و آنان را چون گرگی گرسنه در کشتن خود تحریص می نمود تا آنکه صدای تکبیرش کم کم به ضعف گرایید و خاموش شد و دوستانش دریافتند که او از هوش رفته است.
همچنان در زندان مقاومت می کرد تا آنکه در پی تظاهرات مردم، رژیم ناچار به آزادکردن تعدادی از زندانیان سیاسی شد و بدین ترتیب« داور یسری» از چنگ دژخیمان رهایی یافت.
از آن زمان او به همراه دیگر اقشار مردم به مبارزه علیه رژیم ادامه داد تا آنکه خون شهدا بارور شد و اولین شکوفه ها بر درخت نونهال انقلاب نمایان شد.
داور در پی شهادت برادرش «نادر» باز هم به ادامهء مبارزه مصمم تر گشت و با مشاورت عده ای از مسئولین به تشکیل کمیته ضربت همت گماشت تا جانیان و قاتلان فرزندان پاک این ملت را پی گیری کرده و پس از دستگیری آنان را تحویل دادگاه عدل اسلامی دهند.
در آنجا بود که عظمت روحی او نمایان تر گشت. برادرش چنین نقل می کند:« زمانی که قاتل برادرم دستگیر شد به دیدار او رفتم و در پی اهانت او من نیز سیلی محکمی به گوش او زدم. شهید داور که درس عدالت را در مکتب علی (ع) آموخته بود، چنان برآشفت که رنگ صورتش از شدت خشم سرخ شد و رو به آن افسر کرد و از او خواست تا قصاص کند و زمانی که با اعتراض شدید ما روبرو شد، گفت: درست است که او قاتل است و مجازات مرگ دارد، اما او اسیر است و اسیر از نظر ما مهمان است. و سپس گفت: «اگر این افسر قصاص نکند من به جای او قصاص می کنم.» و برای اجرای حکم خدا سیلی زد.
به دلیل تهمتها و جو سازی های افراد سود جو ادامه ی کار در گروه ضربت را برای خود ممکن ندید، تصمیم به ترک آنجا گرفت. در پایان کار با توجه به گفتار مولایش که فرموده بود: «اجتنبوا من مواضع التهمه» اورکت خود را از تن خارج نموده و محتویاتش را که یک جلد کلام الله مجید و مهر و تسبیح و چند دوریالی و یک ریالی بود را روی میز گذاشت و گفت: با وجودی که اینها از اموال شخصی خودم است تحویل می دهم تا همه بدانند که داور دست خالی از اینجا می رود.
در نیمه ی دوم سال ۵۸ برای مبارزه با« اسرائیل »کافر به «لبنان» رفت و پس از آموختن دورهء عملیات چریکی و انفجارات به میهن بازگشت و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در پادگان «سعدآباد» به آموزش فنون فوق پرداخت و به دلیل لیاقت و تقوا به عضویت شورای اداره کننده ی پادگان درآمد.
با شروع جنگ تحمیلی همچون دیگر شیران جبهه ی نبرد به سوی جبهه شتافت و در (خونین شهر) مورد اصابت خمپاره قرار گرفته و به شدت زخمی شد و حدود ۹ ماه در بیمارستان مشغول معالجه بود و در نتیجه ی آن عصب پایش قطع شد و از آن ناحیه معلول گردید.
در سال ۱۳۶۰ برای اجرای سنت پیامبر ازدواج کرد تا بدین گونه نیم دیگر ایمان خود را از شیطان محفوظ بدارد . ثمره ی این اردواج کودکی بود که او را« فاطمه» نام نهاد. اما زندگی مشترک باز هم نتوانست روح بزرگ او را در قفس دنیا محبوس کند و هنوز مدت کوتاهی از این ازدواج نگذشته بود که در پی شهادت شهید« پیرزاده »فرمانده سپاه اردبیل در سال ۱۳۶۱، فرماندهی سپاه اردبیل را پذیرا شد. چشمه ی خروشان روح او در این برهه از مسئولیت خطیرش باز هم فوراان گرفت و در اولین روزهای ورود به سپاه اردبیل توانست تغییرات معنوی فراوانی را در محیط سپاه انجام دهد. نماز جماعت هر روز برپا می شد و هفته ای دو روز روزه می گرفتند و بدین ترتیب روز به روز بر حالات روحانی محیط سپاه افزوده می شد.
او همچنان در سنگر مبارزه با دشمن با اراده آهنین و عزمی استوار می جنگید و پس از پایان ماموریت در سپاه اردبیل در سال ۶۲ به دفتر نمایندگی امام در سپاه آمد تا بتواند خدمات خود را به جمهوری اسلامی ایران تداوم بخشد.
در سال ۱۳۶۳ در عملیات خیبر شرکت کرده و مجروح شیمیایی شد و پس از آن در پی عملیات کربلای ۵ به جبهه شتافت تا از این فیض محروم نماند .آنجا نیز همواره در پی یافتن رضای خداوند همواره خواستار انجام سخت ترین کارها بود. حتی روزی از مسئول خود خواسته بود که مسئولیت انتقال شهدای شیمیایی که مدتی در محیط عملیاتی مانده اند را به او واگذار کنند. در آنجا نیز به اقرار دوستانش همواره به یاد خدا بود و ذکر صلوات بر لبانش جاری و به اصطلاح برادران او همه را صلواتی کرده بود.
او که عدالت را از علی(ع) و صبر و پایداری در مصایب را از زینب(س) آموخته بود، عاقبت نیز نشان داد که درس ایثار و شهادت را نیز در مکتب حسین(ع) خوب آموخته است و همچون مولایش حسین(ع) خونین کفن به دیدار خداوند شتافت.