بایگانی2010
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
روشن کردن آتش – چهار شنبه سوری
یکی از مراسمات مهم این روز، روشن کردن آتش و پریدن از روی آن می باشد. روایت های زیادی در مورد این مراسم وجود دارد. بعضی، به وجود آمدن این رسم را به زمان زرتشت پیامبر نسبت می دهند و بعضی آن را رسمی می دانند که از زمان مختار ثقفی (انتقام گیرنده خون امام حسین (ع) ) باقی مانده است. چرا که اینها معتقدند مختار با طرفدران خود قراری می گذارد مبنی بر اینکه در شب چهارشنبه در پشت بامها آتش روشن کنند، تا بدینوسیله دست به قیام بزنند و همه را آگاه سازند. و بدین طریق گرفتن انتقام خون امام حسین از دشمانش شروع می شود. و از آن روز به بعد، مردم، چنین روزی را روز شادی خود انتخاب می کنند.
عده ای بر این باورند که “سوری” واژه ای کردی و به معنای قرمزی و سرخی می باشد. ولی با نگاهی به تاریخ باشکوه تورک خلاف این موضوع برای ما ثابت می شود و ریشه این کلمه و همچنین ریشه مراسمات مختلف این روز را در این تاریخ مشاهده می کنیم. و حتی شاید بتوان گفت که سومرها –قبائیل تورک – اولین مردمانی بوده اند که مراسمات مربوط به چهرشنبه های آخر سال و نوروز را جشن می گرفتند. چنانچه آقای دکتر مهرداد بهار نیز در مدخل کتاب “تخت جمشید” خود و هم در مصاحبه خود با مجله آدینه (شماره بهار ۱۳۷۲) چنین تصریح می کند: “…جشن نوروز در اصل یک جشن آریایی نبوده بلکه نخست در بین سومریان مرسوم بوده است… این آیین از بین النهرین به دیگر مناطق جهان و از جمله ایران رفته است…”.. البته خود کلمه “سور” (sur) در زبان تورکی به معنای سرور و شادمانی می باشد. در آداب و سنن قدیمی ما تورکها ۴ چهارشنبه ماقبل نوروز جشن گرفته می شد و در چهارشنبه آخرین بر فراز تپه بلندی آتش افروخته تا قبل از طلوع آفتاب از روی آن می پریدند. رسم برافروختن آتش اشاره به یک حادثه تاریخی نیز می کند و آن اینکه تورکانی که در “ارگنه گون” – نام مکانی- در محاصره بودند بکمک افروختن آتش توانستند محاصره را شکسته، راه سرزمین پدریشان را بیابند.
این روز رستاخیز یعنی بازگشت به سرزمین مصادف بود با شروع فصل بهار، بهمین خاطر خان تورکان هر ساله بیاد بود آن روز آتش بزرگی افروخته و با کوبیدن پتک بر روی آهنی که در آتش بزرگ قرار داده شده آغاز سال و جشن را اعلام می کند.
آتشکده های به جا مانده از گذشته ها نیز نشان می دهد که این عنصر طبیعی در میان ملت تورک برای خود اهمیت خاصی داشته لذا مراسمات فعلی زنجیره خود را از گذشته حفظ کرده و اگر قالب ها نیز عوض شده باشند ولی مفهوم ذاتی خود را از دست نداده اند. پس نمی توان به همین راحتی صحبت از کردی یا عربی یا … بودن کلماتی مانند سوری کرد. شاید در میان قوم کرد این واژه به معنای قرمزی باشد، ولی آن نمی تواند دلیلی بر تسری آن بر واژه های مشابه آن در فرهنگ ملتهای دیگر به همان معنا باشد.
بعد از غروب آفتاب، آتشها روشن می شوند و همه سعی می کنند از روی ان بپرند. زمان روشن کردن آتش از” اوزه رلیک” ( اسپند) که از بازار خریده شده می سوزانند و اعتقادی وجود دارد که پریدن از روی آتش موجب خوشبختی و گشایش بخت می شود.
موقع پریدن از روی آتش چنین نغمه هایی خوانده می شود:
آتیل – باتیل چرشنبه
بختیم آچیل چرشنبه
آغیرلیغیم – اوغورلوغوم اودلارا
منیم له هوپولمایان یادلارا
آغیریلیغیم اود اولسون
اوددا یانان یاد اولسون
اود اوستن آتداناق
هر جفایا قاتداناق
آغیرلیغیم – اوغورلوغوم اودلارا
منیم له هوپولمایان یادللارا
آتیل – توتول چرشنبه
چیللم توکول چرشنبه
بختیم آچیل چرشنبه
عالم گرانقدر مرحوم پروفسور محمد تقی کیریشچی (ذهتابی) در کتاب تاریخ دیرین ترکهای ایران (ایران تورکلرینین اسکی تاریخی) با اشاره به این رسم چنین بیان می کند: “اهل منزل و حتی پیرمردهای ۹۰ ساله به پشت بام می روند و در حالی که مقابل آتش می ایستند و دستهایشان را رو به آسمان گرفته اند می گویند: خدایا تو را هزاران بار شکر، پارسال ده تومان سرمایه داشتیم، سراسر سال را کار کردیم، منفعت کردیم و زندگیمان را به خوبی گذراندیم و همان ده تومان باز هم باقی است. و سپس به بچه ها اشاره می کند که مراسم را شروع کنند و بچه ها نغمهای مربوط به این مراسم را سر می دهد و مشغول شادمانی و پریدن از روی آتش می شوند. به مراسمات مربوط به آتش کردن روشن نادارا می گویند.
در بعضی از مناطق بعد از پردن از روی آتش، باز هم با باورها و رسوم مختلفی رودر رو می شویم. برای مثال دخترها بعد از پریدن از روی آتش موقعی که به خانه برمی گردند کفشهایشان را درمی آورند و به طرف آستانه در خانه پرت می کنند. اعتقاد و باور بر این است که اگر پاشنه کفش ها به طرف منزل باشد آن سال به خانه بخت خواهند رفت.
و در بعضی مناطق بعد از پریدن از روی آتش بر روی یک بیل یا یک پارو سوار می شوند و مثل اسب به سواری کردن با آن می پردازند. از کسی که بر روی پارو سوار شده می پرسند “کجا می روی” و او هم نام جایی که آرزو دارد در سال جدید برود، بر زبان جاری می سازد. همچنین مردم از خاکسترهای آتش برمی دارند و موقع صبح، کنار آب رفته و خاکسترها را بر روی آب می ریزند. و با گرفتن ناخنهای خود می گویند:
آغیرلیغیم – اوغورلوغوم گئت
قادا – بلا بیزی ترک ائت
شهید محمدرضا رحیمی
محمد رضا رحیمی، اولین فرزند خانواده یعقوب رحیمی و نجیمه چهره برقی، در ۲ مرداد ۱۳۴۱ در اردبیل به دنیا آمد. پس از پشت سر گزاشتن دوران کودکی، تحصیلات ابتدایی را در دبستان در سال ۱۳۴۷ آغاز کرد. سپس درمقاطع راهنمایی و دبیرستان ادامه تحصیل داد. به گفته مادرش در این دوران «هرچقدر پول می گرفت، جمع می کرد و مقداری از من کمک می گرفت و کتابهای مذهبی می خرید.» هم زمان با ورود به دبیرستان به همراه پسر داییش (ناصر چهره برقی) فعالیت انقلابی را تجربه کرد و به پخش اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام (قدس) می پرداخت. ۱ به همین خاطر بارها توسط ماموران رژیم پهلوی تحت تعقیب قرار گرفت. او از پیشتازان مبارزات دانش آموزی در اردبیل بود و هرجا اثری از مبارزه و اعتراض علیه رژیم پهلوی دیده می شد، محمد رضا رحیمی نیز در آنجا حضور داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی، فعالیت های سیاسی و مذهبی محمد رضا گسترده شد. در سال ۱۳۵۹ دیپلم متوسطه را در رشته ریاضی فیزیک اخذ کرده و با تشکیل نهاد پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت رسمی آن در آمد. ۲
در اواخر سال ۱۳۵۹ مسئولیت پرسنلی سپاه پاسداران شهرستان اردبیل را به عهده گرفت و به جذب نیروهای مؤمن و فداکار در سپاه پرداخت. ۳
در سال ۱۳۶۰ پدر محمد رضا از دنیا رفت و در حالی که نوزده سال بیش نداشت سرپرستی خانواده به عهده او افتاد. پس از مدتی ناصر چهره برقی، برادر هسر و یار همرزم محمد رضا نیز در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید و او تنها ماند. به دنبال آن در سال ۱۳۶۱ بلا فاصله بعد از شهادت ناصر، برادر او (اسرافیل رحیمی) در عملیات رمضان در منطقه شلمچه به جمع شهدا پیوست و داغ خانواده رحیمی خصوصاّ محمد رضا را دو چندان کرد. با وجود این حوادث ناگوار، محمد رضا بیش از پیش صبورتر و و فعال تر شد. به نقل از مصطفی اکبری (یکی از دوستان و همرزمانش): «اگر با بحران و مشکلات سخت روبرو می شد آنها را باصبر و بردباری حل می کرد و تحمل سختیها را درخود ایجاد کرده بود به طوری که بعد از شهادت برادر زنش مسئولیت خانواده های آنان را بر عهده گرفت.» ۴
محمدرضا در نیمه شعبان ۱۳۶۱ (شمسی) درسن ۲۰ سالگی با دختر دایی اش، روح انگیز چهره برقی، ازدواج کرد. همسرش می گوید: «من دختر دایی وهم دختر عمه ایشان بودم. از زمانی که بچه بودیم آشنایی داشتیم. خواهر محمد رضا در یک راهپیمایی پیشنهاد او را برای ازدواج با من مطرح کرد و من به دو انگیزه این پیشنهاد را پذیرفتم. اول این که ایشان پاسدار بودند و من پیرو را ه امام و دوم این که مشکلات خانواده ایشان را می دانستم و مادرم می گفت اگر با او ازدواج کنم فکرم راحت می شوم.» ۵
هنوز چند روزی از ازدواجش نگذشته بود که توسط مسئول سپاه اردبیل به فرماندهی سپاه پارس آباد مغان منصوب شد. در مدت تصدی این مسئولیت جز در موارد ضروری به منزل نرفت و به طور دایم در محل ماموریت خود بود. چندی بعد مسئول واحد فرهنگی بنیاد شهید و پس از آن فرمانده بسیج سپاه اردبیل شد. در این زمان در آتش شوق رفتن به جبهه می سوخت ولی با مخالفت رده های مافوق مواجه بود. فرمانده سپاه اردبیل تعریف می کند که شبی برای بازدید واحد های سپاه به به واحد بسیج که رحیمی فرمانده آن بود، مراجعه می کند. نیمه های شب در اتاق او را می زند ولی جوابی نمی شنود. بلا فاصله به نگهبانی مراجعه می کند و اظهار می دارد که رحیمی در اتاقش نیست. نگهبان اطمینان می دهد که او در اتاقش هست و دوباره به سراغ اتاق می رود. در اتاق را محکم تر از قبل به صدا در می آورد. ناگهان با چهره ای گلگون و پر از اشک رحیمی رو به رو می شوند که در همان حال مصرّاّ تقاضا می کند، اجازه دهند تا به جبهه برود. ۷
محمد رضا انگیزه خود را از حضور در جبهه، در وصیت نامه خود چنین بیان می کند: «جان ما همگی امانتی است که از طرف خدا به ما سپرده شده و چه خوب است که بدون آنکه صاحب امانت برای گرفتن امانتش به ما رجوع کند خودمان این امانت را پس بدهیم و با رفتن به جبهه از امام اطاعت کنیم که اطاعت از او اطاعت از خداست، شاید که مورد رحمت خدا قرار بگیریم.» ادامه مطلب