شهید - شهیدان - استان اردبیل

جستجو

مطالب منتشر شده در دسته ی "شهداء استان اردبیل"

خدمتعلی رجبی

خدمتعلی رجبی

خدمتعلی رجبی

شهید خدمتعلی رجبی

خدمتعلی رجبی فرزند زوج مقصود رجبی و وجیهه حسنلو در ۱ فروردین ۱۳۴۱ در هشجین ازتوابع شهرستان خلخال به دنیا آمد. پدرش ازطریق باغبانی وکشاورزی، امرار معاش می کرد.وی درهنگام تولد فرزندش در سفر زیارتی کربلا بود.دراین باره می گوید:«پیش از تولد او درکربلا بودم و وقتی که برگشتم فهمیدم پسرم متولد شده است.»خدمتعلی پس از طی دوران کودکی در دامان پدر و مادر،در سن ۶سالگی درمدرسه زادگاهش،مشغول به تحصیل شد ودوره ابتدایی راباموفقیت به پایان بردودرسال۱۳۵۳وارد مدرسه راهنمایی هشجین شد اودرکنار تحصیل،با وجود سن کم اوغات فراغتش رابه پدر ومادر در کارکشاورزی وباغداری کمک می کرد.بااتمام دوره ی راهنمایی خدمتعلی به منظور ادامه ی تحصیل به شهر اردبیل نقل مکان کردو با نام نویسی در دبیرستان شاه عباس،تحصیلات متوسطه را آغاز نمود.در طول دوران تحصیل علاوه برکتب درسی،علاقه خاصی به کتب دینی ومذهبی مخصوصابه قرآن داشت.

بااوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی علی رغم صغرسن ،فعالیت زیادی داشت ازجمله به همراه یکی از دوستانش به نام عمران پستی،راهپیمای ها را در روستا وخلخال دنبال می کرد.پدرش در مورد فعالیت های او قبل از انقلاب می گوید:«یادم هست روزی بنا به دستور رئیس پاسگاه، عکس شاه رابه در ودیوارمی چسبانند ومی خواستن به دکان ما هم بچسبانند که خدمتعلی مانع شد.در آخر رئیس پاسگاه خواست که حداقل اسکناسی را که عکس شاه دارد را بچسباند»این شهید بزرگوار اهمیت خاصی برای نماز اول وقت قائل بودوبه دوستان وآشنایان نماز اول وقت را سفارش می کرد.«گاهی اوقات با دوستان محفلی را تشکیل میدادند واوباتوجه به مطالعه ای که از نشریات وکتابها ی ارگان های انقلاب داشت برای آنان تانصفه های شب صحبت می کرد.»این شهید بزگوار درسال۱۳۵۹ تحصیلات متوسطه ی خود را دردبیرستان شاه عباس به پایان رساندوبلا فاصله به عضویت سپاه پاسداران در آمد.فعالیت های وی دراین نهاد چشمگیر بود به طوری که درطی زمان اندک به فرماندهی سپاه گرمی منصوب شدوپس از آن فرماندهی سپاه خلخال را به عهده گرفت.

با شروع جنگ تحمیلی باسخنرانی های آتشین خود در مساجد روستاهاباعث جذب نیروهای بسیجی به جبهه شد.طولی نکشید خودش نیزدرحالی که پدر وبرادرش در جبهه حضورداشتند،به جبهه اعزام شد.او در اولین اعزامش به جبهه ۲۱ساله بود.قبل از حرکت به جبهه به مادرش گفته بود:«دعاکن که من شهید شوم نصف ثوابم را به شما دهم.

درطی مدت کوتاهی به معاونت گردان تخریب لشگر ۳۱عاشورا برگزیده شدوتلاش های فراوانی در این پست انجام داد.خدمتعلی در برابر مشکلات بسیار صبور واستوار بود.هر موقع با مشکل مواجه می شد،سعی می کرد با بردباری وصبر آن راحل کند.برای افراد اهل منبر ومسجد وعلاقه مند به فرایض دینی احترام خاصی قایل بودوبه مردم وخانواده توصیه می کرد به انقلاب پایبند باشندتابه همه جا گسترش پیداکند.همیشه ودر همه حال از خداوند آرزوی شهادت می کرد.این آرزوها از همان اوایل انقلاب درجان ودلش ریشه دوانده بود.سید کیومرث درستکار ،برادرسید فتاح درستکار می گو ید:«روز اعزام بود وپاسداران به جبهه های حق علیه باطل اعزام می شدند.برادرم سیدفتاح درستکار هم در این اعزام بود.بنده ومادرم برای بدرقه وخداحافظی نیرو ها به سپاه رفته بودیم.مادرم هنگام اعزام برادرم گریه کرد.شهید رجبی هم با لباس فرم در پست فرماندهی ،نیروها را بدرقه می کرد.بعد از اینکه برادران پاسدار اعزام شدند رجبی پیش ما آمد ودید که مادرم گریه می کند.بعد از احوال پرسی با خنده گفت:مادرم چرا گریه می کنی ما همه فدائیان انقلاب واسلامیم واین لباس سبز فرم که به تن کرده ایم کفن ماست وبا این لباس در راه اسلام وقرآن فدا خواهیم شدتا اسلام زنده بماند.ومادرم با شنیدن این سخنان آرام شد.»

خدمتعلی رجبی پس از دو ماه حضور فعال در جبهه در هفتم اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر در اثر اصابت مستقیم تیر به شهادت رسید.پدر گرامی ایشان از نحوه شنیدن خبر شهادت می گوید:«به همراه دو پسرم در جبهه بودیم.روزی دیدم رفتار رزمندگان فرق کرده است و طوری دیگر رفتار می کنندوازدید من پنهان می شوند.از بچه ها پرسیدم وفهمیدم خدمتعلی شهید شده است در دعای توسل خبر شهادتش را به من گفتند»در شرح این واقعه،رستمی(همرزم شهید)می گوید:«در دشت آزدگان بودیم وخدمتعلی معاون گردان  تخریب بود وبرادرانش در گردان حر حضور داشتند.ایشان زودتر به جزیره ی مجنون رفت وما هم قرار بودبعدا اعزام شویم.یک روز در مانوربودیم و وقتی آمدیم دیدیم پدر شهیدرجبی باچند نفر از پاسداران هشجین آمده اندبه ما گفتند زود باشید یک دعای توسل برگزار کنیم.پدر ایشان می خواست از این طریق خبر شهادتش را به ما اعلام کند»خدمتعلی رجبی اولین شهید خانواده بودوپیکر پاکش در شهر هشجین به خاک سپرده شد.

ادامه مطلب

شهید بنامعلی محمد زاده

شهید بنامعلی محمد زاده

شهید بنامعلی محمد زاده

بنامعلی- معروف به علی در ۱۵ تیر ۱۳۳۹ از مادری به نام خدیجه مستاندهی در خانواده ای کشاورز و متوسط،در روستای مستان آباد از توابع بخش نیر شهرستان اردبیل متولد شد. تولد او بعد از هشت سال در یک روز برفی و زمستان سخت اردبیل، شادی خاصی را به خانواده رحمان محمد زاده بخشید؛ زیرا به گفته مادرش«با توجه به این که در خانواده ی ما اولاد ذکور بعد از تولد می مردند و پدر علی نیز در روستای محل زندگی، سردسته هیئت های عزاداری بود، نذرهای زیادی جهت پسردار شدن کرد.»
در کودکی،قبل از رفتن به دوره ی دبستان ،قرآن را نزد پدر و پیرزنی که معلم قرآن روستا بود فرا گرفت.سپس سال اول ابتدایی را در روستای محل خودش گذراند اما به علت نبودن معلم (سپاهی دانش) کلاس دوم ابتدایی را در روستای همجوار به نام قره شیران که با زادگاهش پنج کیلومتر فاصله داشت-ثبت نام نمود. در روزهایی که هوا خوب بود به اتفاق سه تن از دوستانش بعد از تعطیلی مدرسه به روستای خودش می آمد ودر امور کشاورزی به پدر کمک می کرد ودر صورت نامساعد بودن هوا،پدر به دنبال علی می رفت.
بعد از قبولی در کلاس دوم ابتدایی به علت مشکلاتی که برای رفت و آمد به روستای مجاور داشت و از آنجایی که پدر علی ، علاقه شدیدی به علم و دانش و با سواد شدن فرزندانش داشت علی و برادر کوچکترش (بیوکعلی) را برای درس خواندن به تهران فرستاد . در ابتدای ورود آنها ، به علت عدم آشنایی آنها با زبان فارسی از سوی بچه های هم سن و سال محله و مدرسه مورد تمسخر واقع شدند لکن چنین مسائلی باعث دلسرد شدن آنها نشد . ۳ علی ،‌دوران ابتدایی را در مدرسه عارف – مجله یاخچی آباد تهران – با نمرات بالا پشت سر گذاشت . از آنجایی که او از همان ابتدای کودکی نمی خواست سربار دیگران حتی خواهرش – که در منزل آنها بود – بشود ، بعد از تعطیلی مدرسه با فروختن شانسی و بستنی مخارج تحصیل خودش را فراهم می کرد . خودش اقدام به شست و شوی لباسهای خود و برادرش – که سه سال از او کوچک تر بود – می نمود و بعد از اتمام امتحانات و شروع تعطیلات تابستانی عازم روستا می شد تا در کار کشاورزی به پدرش کمک نماید .
علی از کودکی، فردی فعال و کوشا بود و با داشتن سن کم نسبت به حلال و حرام بسیار حساس بود و سعی می کرد در امور کشاورزی،‌ حقوق دیگران را رعایت کند و هیچ گاه خودش نیز زیر بار ظلم نمی رفت و این جمله حضرت علی (‌ع) را همواره تکرار می کرد که : “اگر مظلوم نباشد ظالمی نیز وجود نخواهد داشت . ”
علی به قدری به پدر و مادر خود احترام می گذاشت که حاضر نبود کوچک ترین رنجشی از وی به دل داشته باشند. به همین علت با توجه به فرهنگ حاکم بر محیط و اصرار پدر و مادر، در کلاس دوم راهنمایی با دختری به نام ملکه صادقیان ازدواج کرد. به همین خاطر در مدرسه شبانه روزی عارف و ابوریحان بیرونی ثبت نام نمود و روزها در اداره قند و شکر تهران – واقع در چهار راه چیت سازی به عنوان کارگر روی کامیون هایی گه به مغازه ها قند و شکر می بردند، ‌گونی ها را جابه جا می کرد. بعد از چند ماهی نیز در بازار بزرگ تهران (عباس آباد) در کار گاه جوراب بافی مشغول شد. اما بعد از یک سال و اندی این کار را نیز رها کرد و از اوایل سال ۱۳۵۶ در سرای عالی (بازار بزرگ تهران) به عنوان کارگر در یک حجره مشغول به کار شد.
با شروع اولین جرقه های آتش انقلاب در بازار،‌ با نام و اهداف حضرت امام خمینی (قدس) آشنا شد و با شروع تظاهرات در بازار تهران، علی رغم مخالفت اعضای خانواده و اقوام، ‌با جان و دل د راهپیمایی ها شرکت می کرد بدون این که با سازمان یا شخص خاصی در ارتباط باشد. از آنجایی که بازار یکی از مراکز مهم مبارزه با رژیم بود؛ علی با گرفتن اعلامیه، شبها اقدام به پخش و نصب آنها می نمود.

در طول انقلاب و ماههای اول پیروزی، با جان و دل خود را وقف انقلاب می نمود . مثلا به علت وضعیت خاص بعد از انقلاب هر گاه می دید که در خیابان ترافیک به وجود آمده، ‌اگر در ماشین بود، بلافاصله پیاده می شد و به عنوان مأمور اقدام به راهنمایی رانندگان می کرد .
از سال ۱۳۵۹ بعد از صدور فرمان تشکیل ارتش بیست میلیونی از سوی امام (قدس) عضو بسیج مسجد صاحب الزمان (عج) یاخچی آباد شده، ‌اصول اولیه نظامی را فرا می گیرد. در این مدت انجمن اسلامی و کتابخانه مسجد ار افتتاح کرد و با ایجاد هسته مقاومت محلی با دوستانش،‌تعدادی از منافقین را در حین ترور دستگیر کردند. علاقه و عشق او به امام خمینی (قدس) و دفاع از وطن باعث شد که در سال چهارم دبیرستان (دبیرستان وحید،‌خیابان شوش، رشته اقتصاد) درس و تحصیل را رها کرده به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آید و چون خانواده اش هنوز در روستا زندگی می کردند به سپاه شهرستان اردبیل رفت. در بدو ورود به سپاه اردبیل،‌به عنوان مسئول بسیج بخش نیر، ‌منصوب می شود و با این که نیر با زادگاهش فقط شش کیلومتر فاصله داشت به خاطر اینکه گمنام باشد، ‌خود را معرفی نمی کرد. در این مدت در مأموریت های محوله جهت جع آوری اسلحه هایی که به صورت غیر قانونی دست مردم بود فقط با سخنرانی و دعوت از مردم سلاح های بسیاری را جمع آوری می کند.
بعد از اتمام مأموریتش در بخش نیر،‌به عنوان معاون عملیات سپاه اردبیل مشغول به کار می شود و بعد از مدتی به منطقه عملیاتی گیلان غرب و دهلران اعزام می شود و در تک محدود با رمز عملیاتی “یا ابو الفضل (ع) ” شرکت می نماید. پس از آن به منطقه کردستان – شهر مهاباد – رفته در آنجا نیز در واحد عملیات، ‌در پاکسازی محور ها فعالیت می کند و با حضور در جبهه جنوب در منطقه رقابیه و در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی از ناحیه سینه ترکش می خورد.
در سال ۱۳۶۲ ، مدتی مسئول بسیج نمین اردبیل را به عهده گرفت که این مسئولیت او همزمان با کوچ خانواده به تهران صورت می گیرد. پس از آن دوباره عازم جبهه شده،‌ در عملیات های بدر و خیبر شرکت جست. بعد از بازگشت از جبهه به علت کوچ خانواده،‌از سپاه اردبیل به سپاه تهران منتقل می شود و مدتی به عنوان مربی تاکتیک در دانشکده علوم و فنون نظامی دانشگاه امام حسین (ع) به خدمت ادامه می دهد.
در سال ۱۳۶۵ هم زمان با اعزام سپاهیان محمد رسول الله جهت جمع آوری اطلاعات از قرار گاهای عملیاتی به منظور تدریس در دانشگاه امام حسین (ع) به اتفاق چند تن از دوستان، ‌رهسپار قرار گاه عملیاتی می شود.

شهید «بنامعلی محمدزاده» فرمانده گردان مقداد لشکر ۳۱ عاشورا در سال ۱۳۳۹ در روستای مستان آباد از توابع نیرمتولد شد. تحصیلات متوسطه خود را در تهران به پایان رساند، مدارک نظامی را از دانشگاه امام حسین(ع) دریافت کرد و در سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد.بنامعلی پس از حضور در جبهه غرب به سپاه اردبیل رفت و معاون عملیات سپاه شد؛ او در عملیات «والفجر مقدماتی» از ناحیه سینه مجروح شد، پس از بهبود در سال‌های ۶۱ و ۶۲ در عملیات‌های «خیبر» و «بدر» به عنوان فرمانده گردان دوش به دوش شهید باکری در دفاع از انقلاب اسلامی رشادت‌های فراوان از خود به جا گذاشت.
سال ۶۵ بود که به عنوان مربی در دانشکده علوم و فنون نظامی دانشگاه امام حسین(ع) به آموزش تاکتیک پرداخت، او بعد از شهادت شهید باکری، از لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) مأموریت گرفت و فرماندهی گردان مقداد از لشکر ۳۱ عاشورا را پذیرفت، سرانجام در ۲۶ دی ماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه و در عملیات «کربلای ۵» بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه ۵۳ بهشت زهرا(س) آرام گرفت. منبع : تبیان ادامه مطلب

شهید جمشید گنجگاهی

شهید جمشید گنجگاهی

شهید جمشید گنجگاهی

جمشید گنجگاهی –مشهور به حسین گنجگاهی– فرزند احد گنجگاهی و یوکبت اسدیان، در۱۰ تیر ۱۳۳۸ در اردبیل متولد شد. ۱ پدرش کله پز بود. دوران ابتدایی را در مدرسه دیباج،‌در سالهای ۱۳۵۰–۱۳۴۵ودوران راهنمایی و دبیرستان را به ترتیب در مدارس جهان علوم (۱۳۵۳ – ۱۳۵۰) و صفوی (مدرس فعلی) در سالهای ۱۳۵۷– ۱۳۵۳ به پایان رساند و دیپلم ریاضی گرفت.
به مطالعه علاقه زیادی داشت و هر گاه پولی به دست می آورد کتاب می خرید و مطالعه می کرد. در ایام تحصیل، در اداره مغازه به پدرش کمک می کرد. حسن خلق او سبب شده بود که همه دوستان و فامیل او را دوست داشته و به او علاقه مند باشند. وی عموی فلجی داشت که هر هفته یا دوهفته یک بار او را با چرخ دستی به حمام می برد. اما در زمستان که برف می آمد و دیگر نمی توانست از چرخ دستی استفاده کند ،‌او را به کول می گرفت و به حمام می برد. روزی سر عمویش را با تیغ اصلاح می کرد که خراشی به سرش وارد آورد. به قدری از این موضوع ناراحت شد که مرتب روی دست خود می زد و نگران بود به طوری که عموی بیمار به زبان آمده و گفت: «عزیزم این قدر ناراحت نباش . من که برای شما تا این حد مشکلات به وجود  آورده ام و شما را اذیت می کنم چرا خودت را برای یک خراش کوچک ناراحت می کنی. ناراحت نباش اشکالی ندارد.» ۲
با شروع انقلاب اسلامی ،‌روی دیوار ها شعار می نوشت و اعلامیه های حضرت امام را پخش می کرد و در تظاهرات با جدیت تمام شرکت می کرد. در زمان انقلاب در روز ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ وقتی مردم برای تظاهرات و راهپیمایی به خیابانها آمده بودند به کلانتری شهر حمله کرده و پاسبانی را با کلنگ کشتند. جمشید تا چند روز از این موضوع و صحنه ناراحت و نگران بود.
بعد از پیروزی انقلاب برای بچه های محل کتاب خانه ای دایر کرد و به آموزش قرآن و احکام پرداخت. به مسائل سیاسی روز و انقلاب احاطه و آشنایی کامل داشت و پیروی از حضرت امام (قدس) را بر خود واجب می دانست و در وجود امام محو شده بود. تقیّد خاصی به انجام فرائض داشت و از صمیم قلب آنها را انجام می داد. هر هفته یک یا دو روز را روزه می گرفت ،‌به نماز اول وقت و جماعت مقید بود . بیشتر وقت خود را در مسجد می گذراند و گاهی اذان می گفت و قرآن را با ترتیل و صدای خوشی می خواند. مطالعات مذهبی عمیقی داشت. از بی نظمی متنفر بود و اجازه سخن چینی به کسی نمی داد . وقتی غیبیت کسی به میان می آمد به بهانه ای مجلس را ترک می کرد. ۳ به اشعار حافظ و سعدی و نوشتن داستان برای کودکان علاقه بسیار داشت.

با شروع جنگ تحمیلی علی رغم میل خانواده که نمی خواستند جمشید به خاطر بروز جنگ به خدمت سربازی برود‌، زمانی که پدرش به علت بیماری در بیمارستان بستری بود، ‌خود را به نظام وظیفه معرفی کرد و دوره سربازی را در تیپ زنجان در منطقه کردستان گذراند. تنها بیست روز پس از اتمام خدمت سربازی به عضویت سپاه پاسداران آمد. ادامه مطلب

logo-samandehi